• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : نيمه ي ماه
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    وااااي عاشقتم ك هر از گاهي اين نكته هاي ناب گذشته رو ب ياد من مياري:)))

    واااي نسيمو يادته؟ گير داده بود ي مدت؟ يك شاخه گل در دستم سر راهت بنشستم از پنجره منو ديدي همچون گاها خنديدي واااااااي :)) بعد اين وايو با اون لبخندش مي گفتم دستشم جلو بود:)) جلسه آخر ديني 1 رو يادته تو چمنا دراز كشيديم؟:))

    آخ آخ ...رننه رنننه:))
    پاسخ

    وااااي عاري! جلسه آخر ديني رو يادم نبود :))) ولي يادمه که فاطمي رو به زور برديم تو حياط و برگشت بهمون گفت که گاهي اوقات دلشو شکستيم! بيچاره... اين آخرا اين من از تو توقع نداشتمو سر کلاس جغرافي بين هر دو تا کلمه ي معلممون مي خوندم! بيچاره گريش مي گرفت! هر چي مي گفت من شروع ميکردم مي گفتم به به چه چيزي... چه کادوي تميزي... گذشته ي ما گذشته ي شيريني است خانوم فخار....