• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : قرن هشت
  • نظرات : 4 خصوصي ، 11 عمومي
  • پارسي يار : 1 علاقه ، 3 نظر
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    وااااي اين قضيه ميدون صنعت بعد سع سال يني معركه بود :))
    ببين من الان دستام حون ندارن برات برنامه بگم فقط در اين حد بت بگم ك مها تستاشو گند ميزنه ولي هميشه اسمش جزو ماركرياي رتبه يك و دوئه:))

    بعلله مها خانوم...
    ما پورشمون كجا بود....
    شما صد دررر صد باس بياي دنبال من :))
    من عمرا ماشين دار شم :))))
    پاسخ

    سلام عاري... جان من راستشو بگو بعد اون روز طلايي (!)آيا حاضر شدي تنهايي بري ميدون صنعت :دي... ديشب خواب مي ديدم رفتيم قرار گذاشتيم بريم امامزاده... اين قدر آدم هم دعوت کرديم که امامزاده هه پر شده و ديگه همديگه رو هم پيدا نمي کنيم! بعد تو ورداشتي بدون اطلاع به من کادوي تولد خريدي! هي اصرار داري که مي خوام همين الان بدمش! و من تا صبح دارم باهات جر و بحث مي کنم که عاري اين حرکت زشتيه که تو کادو بدي و من هيچي ندم و لطف کن اين کادو رو نده تا يه روز من يه چيزي بخرم باهم بديم! (اون شمعدون گل قرمزي رو به ياد داري؟ فکر کنم اون خاطرات از ضمير ناخودآگاهم به خوابم نفوذ کرده بود) خلاصه ديگه تو زير بار نرفتي و طرف هم اومد و اين قدر شلوغ بود ما هي سعي کرديم بريم قايم شيم و يه جمعيت دنبالمون دويدن و من بيدار شدم نماز و عربي بخونم... مها رو هم ميدونستم چاخان مي گه! و اين رو هم مي دونم که تو پورشه خواهي خريد (حالا پورشه نه! ماشين) و مها هم خواهد خريد! و من همچنان بايد با ميني بوس و مترو اين طرف و اون طرف برم! من همه ي اينا رو ميدونم....