• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : عاصي*
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نيکي 
    پو...
    من ي خواب وحشتناک ديدم
    روز اول پيش دانشگاهي بود ، بگو چي شد ؟! منو برده بودن روشنگر سر کلاس قاطي 60 نفر نشونده بودن . بعد من همش باترس مي گفتم ، من نمي خوام اينجا باشم ، من مي خوام برم مدرسه ي خودمون ... بعد ي صدايي هي مي گفت ، مامان و بابات تو رو امسال اينجا ثبت نام کردم...
    مردم تو خواب از گريه ... داشتم سکته مي کردم ... خواب مزخرفي بود !!!
    بعد دوباره ديشب هم خوابشو ديدم... اين دفعه تو هدي هم بودين ... هدي ک مث حالاش اصن ب من محل نمي ذاشت ... بعد من باز داشتم از ترس مي مردم ، اما شما دوتا عين خيالتون نبود !!!
    پو ! مي دوني تو خواب بامن چي کار کردي ؟ بهت گفتم بيا تو کلاس پشين کنار من تا گريم در نيومده .مي دوني چي گفتي ؟! گفتي ، نيک همون سال اول ک نشستم کنارت برا جفتمون بسه . بعد رفتي کنار سعيده .
    پو ... خيلي بي شعوري ... نمي بخشمت . اصلا صد سال ديگم نمي گم بيا کنارم بشين
    پولييييي ... منو تو تو ي دانشگاه خرابه که از ديواراش خاک ميريزه و در نداره و استادش ي بچه دبستانيه ديگه درس نمي خونيم ، ب اين فکر کرده بودي ؟!
    پاسخ

    سلام نيکولي. منم چند شب پيش خواب ديدم که يکي منو فرستاده فائزون. نفهميدم چي شد. ولي خب خيلي قر و قاطي بودش. نيکي اصلا اهميتي نداره که ما رو توي اون دانشگاه هم راه نميدن. تنها چيزي که اهميت داره اينه که من امروز خودمو تا آينه نگاه کردم و احساس کردم که حال قيافم اصلا خوب نيستش. سرمم درد مي کنه و دلمم نمي خواد برم مدرسه.... هدي چند وقت پيش بهم اس داد در ميخانه گشوييد به رويم شب و روز/ که من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم....