نمدونم والا...

خب بله ديگه... وقتي يه نفر در عرض يه سال لوس ميشه... يه سال هم فرصت مي خواد که به حالت اوليه اش برگرده... بد ميگم؟:(

سلام عليکم :) ممنونم :) کتاب خاصي نبود، همشهري داستان خرداد 92 بود. روايت شماره ي 3 که نوشته ي سروش صحت بود. گرچه چندان از سروش صحت خوشم نمياد ولي انصافا نوشته ي فوق العاده اي داشت که کلي کيف کردم و لذت بردم. من با اين همه ذوق و قريحه اي که مي فرماييد يه سال (سال دوم) رياضي خوندم و سال سوم هم تغيير رشته دادم و حالا انساني ام و هنوز به مراحل ادبيات و اين ها نرسيدم و پيش دانشگاهي انساني ام و هنوزم نمي دونم چرا و به چه دليل يه سال رياضي خوندم. :) سوال ديگه اي اگه هست بفرماييد :دي

نه ديگه داري اغراق ميکني خانوم مهديان....

امان از اين روزگار غدار... امان..... که همه رو از هم فرسنگ ها دور کرده... هعي... هعي ...:(

آخي...

وااااي الان فهميدم... کاظم بهمني هم عضو پارسي بلاگه... وااااي...

مگ الان نيست؟

من پليساسيوس... بدجنس بدجنسان.... با اين هواااااا اراده به عنوان الگوي تو عرض مي کنم... آه نيکيلاسيوس... تو بايد بر سختي هاي اين زندگي تاب بياوري.... بگذار مردم شهر به بخت تيره تو بگريند... اما مگذار اندکي از اين سختي بر چهره ات نمايان شود.... آه نيکيلاسيوس... از اين اوشين ياد بگير! که چطور هر چه بلا بر سرش مي آيد خم به ابروانش نمي آورد.... آآآآآآآآآه... نيکياسيوس... مگذار قلب تو از سختي ها فشرده شود.... اما هيچ گاه نااميد نگرد...

من عاشق اين اعتراف کردنتم.... :)))))) واي نيک.... :))) واقعا الان پهن شدم دارم مي خندم... :))))

وااااااااااي... ياد قيچي افتادم... همش مي گفت... اين بود آرمان هاي ما؟ واااااااي... نيک... يه بار بهت گفتم که تو اين مورد ديگه احتياجي نيست که از من الگو بپذيري!

سلام... عيدتون مبارک :) نه لوسم... خيلي لوسم! يه لوس بهانه گير که همش غر ميزنه! واقعا قابل تاسفه! اتفاقا چند وقت پيش هم مشاورمون داشت مي گفت که زياد غر مي زنم ولي هدفم اصلاح و سازندگيه براي همين بهم ايراد نمي گيرن :دي غر زدن بده، اگر هدفش اصلاح و سازندگي نباشه :دي

سلام عزيزم... مي دونستي از بچگي مي گفتن من و تو خيلي شبيه همديگه ايم؟ :دي

هعي خواهر...

انشاءالله. ممنونم...