عيدت مبارک پو ....
خيــــــلي مبارک ... :***
راســـــــــــي ...
خيلي دارم با اين قالبت حال ميکنم ...
خيـــــــلي ...
با اون پاپيون نارنجي کفش ِ ،
با اون دسته هاي عينک ِ که منو ياد نقاشي هاي دوران طفوليتم ميندازه ،
با اون گره روسري که تو همه تصويرسازياي ماکارا پيدا ميشن ،
با اون سايه هاي دامن ِ و گوشه هاي متمايل شده ش به سمت بالا ،
و با اون پولي ِ کنار دخترک که داره چشمک ميزنه ...
دوسش دارم ...
بوي بچگيمو ميده ...
اين روزا هر ور رو که نيگا ميکنم بخشي از کودکيم برام زنده ميشه ...
نه که الآن خيلي بزرگ شده باشم ،
شايدم شدم ، نميدونم ...
اما همين که انقد دور شدم از اين بخش از زندگيم ،
همين که عروسکهاي دوران کودکيم ،
و صداي آهنگ پلنگ صورتي ،
و خريت هاي پت و مت ،
حرص خوردن سر ميگ ميگ ،
شعراي خاله نرگس ،
کتاب برجسته سيندرلام ،
شعر خونه مادريزرگه ،
و هزاران هزار شعر و کتاب و کارتونو اسباب بازي ديگه شدن برام خاطره ،
يني فاصله گرفتم ...
دلم ميگيره ...
به هر ور که نيگا ميکنم دلم ميگيره ...
و در آخر وقتي يه سر ميام اينجا ،
بغض گلومو فشار ميده که "من هم يک روز بچه بودم" ...........