وبلاگ :
من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
يادداشت :
سرانجام حقيقت رخ نمود....
نظرات :
0
خصوصي ،
12
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
روشنا
سلام
امروز روز آخر کلاسم بود. بر خلاف هر سال که دوست نداشتم تموم شه، منتظر لحظه پايان بودم! و حتي به شاگردامم گفتم.کاش ميشد لحظات بهتري رو براي هم رقم ميزديم!
اينکه اين حس رو دوباره تو سالهاي تدريسم تجربه کنم نگرانم ميکنه!
يهو دلم براي شاگرداي سالهاي پيشم تنگ شد.
يادته روز آخر روسريم رو پيروزمندانه ته کلاس نگه داشته بوديد و من نگران چروک شدنش بودم!
پاسخ
سلام استاد..خسته نباشين.. بله يادمه که روسري رو ميز به ميز چرخونديم و صدرآبادي مدام آواز مي خوتد و افشاري بهمون لواشک مي داد. اون روز رو هم يادمه که بالاي برگه امتحانم نوشتم "يک عمر دنبال چه مي گرديم در رشته هاي غير انساني!" نگران نباشين استاد ايشالا سال به سال شاگرداي بهتري دارين که حتي اگر مثل آرزوتون علوم پايه خون نشن لااقل علوم انساني خون ميشن...:) توي سالاي رياضي خوندنم معلم رياضي هاي زيادي بودن که خيلي اذيتمون کردن ولي شما هيچ وقت اين طوري نبودين، يه چيز ديگه رو هم يادم هست. اينکه آخرين امتحاني که ازمون گرفتين و روز تولدم بود رو براي اولين وآخرين بار خوب دادم. ولي هيچ وقت اون برگه ها رو بهمون ندادين.... انشاءالله روزي که معلم شدم ميام پيشتون و اعلام مي کنم که هنوز هم شاگردتونم :)