• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : سرانجام حقيقت رخ نمود....
  • نظرات : 0 خصوصي ، 12 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    اوه ! يا خواهر .انا شخصا تسليم .حالا اين قدر چرا تلخ مي زني خواهر ؟
    پاسخ

    تلخ نيستم.... اين دختره ي بي ذوق ضحي رو ميگم... اصن بهم توجه نکرد.

    واييييييي!
    روسري خانوم روشنايي ....
    چقدددر خندييدييم:)

    دلم تنگ شده براشون ....
    پاسخ

    بعله! همين الان دارم باهاشون صحبت ميکنم... عاري خيلي خستم... امروز مدرسمون آتيش گرفت... :دي... اوضاعي بود... :دي
    اخيي اينا سوم ب اي بودن....
    هعي....

    علني شد :)
    پاسخ

    عارفه تو کجايي که من نمي بينمت؟ تو مسنجري؟
    + دوسوم ب اي ديگر 


    نمي دونم تو ما رو مي شناسي يا نه ..

    ولي ما تو رو مي شناختيم .

    گذشته ..يک سال از سوم ب اي بودن گذشته ...

    مي دوني

    اين جوري که مي نويسي ..دلم بيشتر از هميشه واسه يه دقيقه ديگه سوم ب اي بودن و نشستن سر کلاس تنگ شده ...

    من يه وسيله مي خوام مثه دوربين عکاسي ..

    زمان رو روي همون لبخندا نگه دارم ..

    همين .

    پاسخ

    سوم ب اي بودن ما متفاوت بود... هر سوم ب اي متفاوته... خوشحالم كه با سوم ب اي هايي بعد خودم آشنا شدم كه پاي آرمان هاي سوم ب اي شون مي ايستن.... معرفي كنين خودتونو... شايد بشناسم :)
    عاشقي شيوه زندان بلاکش باشد .......
    چرا ضحي ديگه نيس؟
    پاسخ

    داره درس مي خونه.... باهاش قهرم! بعد دو ماه صبر كردن بهش به خبر فوق العاده دادم! تنها چيزي ك گفت! اين بود ئه همين و بس.... :( اصنم ذوق نكرد :(


    پلي عزيز عيتکي خوش قلب.....:)

    ديدي تموم

    آخييييييييييييييييي!!!:)

    پاسخ

    نه عبدو... من عينکي خوش قلب نيستم.... من فقط پلي ام... ف ق ط پلي...
    ببين پو يني تيکه بارون مي شدما ! خصوصا اين که خيلي وقته تيکه نخوردم ، احتمالا له مي شدم !
    پاسخ

    نه من کاملا از شماها نآميد شدم.... :-(
    + روشنا 
    سلام
    امروز روز آخر کلاسم بود. بر خلاف هر سال که دوست نداشتم تموم شه، منتظر لحظه پايان بودم! و حتي به شاگردامم گفتم.کاش ميشد لحظات بهتري رو براي هم رقم ميزديم!
    اينکه اين حس رو دوباره تو سالهاي تدريسم تجربه کنم نگرانم ميکنه!
    يهو دلم براي شاگرداي سالهاي پيشم تنگ شد.
    يادته روز آخر روسريم رو پيروزمندانه ته کلاس نگه داشته بوديد و من نگران چروک شدنش بودم!
    پاسخ

    سلام استاد..خسته نباشين.. بله يادمه که روسري رو ميز به ميز چرخونديم و صدرآبادي مدام آواز مي خوتد و افشاري بهمون لواشک مي داد. اون روز رو هم يادمه که بالاي برگه امتحانم نوشتم "يک عمر دنبال چه مي گرديم در رشته هاي غير انساني!" نگران نباشين استاد ايشالا سال به سال شاگرداي بهتري دارين که حتي اگر مثل آرزوتون علوم پايه خون نشن لااقل علوم انساني خون ميشن...:) توي سالاي رياضي خوندنم معلم رياضي هاي زيادي بودن که خيلي اذيتمون کردن ولي شما هيچ وقت اين طوري نبودين، يه چيز ديگه رو هم يادم هست. اينکه آخرين امتحاني که ازمون گرفتين و روز تولدم بود رو براي اولين وآخرين بار خوب دادم. ولي هيچ وقت اون برگه ها رو بهمون ندادين.... انشاءالله روزي که معلم شدم ميام پيشتون و اعلام مي کنم که هنوز هم شاگردتونم :)
    + ليلا 
    پولي عزيز هميشه بخند...
    پاسخ

    فعلا دارم اخبار رياست جمهوري رو مي خونم سرگرم شم... براي آدماي دلتنگ يک نسخه سياست هم چيز خوبي است.
    آخي....سال آخري هستي؟
    توام بزرگ شدي دخترم..ديگه بايد خانم باشي:دي
    غصه نخور...اين نيز ميگذرد...
    پاسخ

    سال آخري نيستم.
    سرعت عمل بالات منو کشته...!
    پاسخ

    سلام ليلا خانوم... بيکارم... نه مي خوابم، نه مي خورم، نه گريه ميکنم، نه مي خندم... نه حتي مي ميرم... گفتم لااقل وبلاگمو آپ کنم...