• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : زندگي به سان دخترهاي دبيرستاني 2
  • نظرات : 1 خصوصي ، 5 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام پلي...!
    به قول خودت : نگو باغ انگلستان...! باغ خودمونه...!
    سال اول که تو نبودي و پشت بوم حياط ما بود ! يه چند صد باري نقشه کشيده بودم از اين مرغ مينا ها که همش ميان وسط حياط شکار کنم...! بعد بهشون ياد بدم بگن مرگ بر انگليس ، بعد دوباره ولشون کنم که برن تو باغ ما که انگلستان تصاحبش کرده...!
    آي حال ميداد... آي حال ميداد...!
    منم يه وقتايي خيلي هوس ميکنم برم تو اون باغه ... خيلي وقتا...
    راستي...!
    اين دفعه برو قبرستون مسيحي هاي جنگ جهاني هم از ضلع روبه روي در ببين...! اونم خيلي قشنگه...! ديديش...؟!
    کلا مدرسمون ويو ي خوبي داره ماشالا...!
    اين ور باغ انگستان... اون ور قبرستون... يه ور خانه سالمندان... يه ور خانه هاي مسکوني...!
    خدا آخر عاقبتمون رو به خير کنه...
    :)

    پاسخ

    سلام منصوره کوچولو. همون روز که رفتم پشت بوم ديدم ويوي قبرستون مسيحي ها رو جلوشو ديوار کشيدن! به عبدو هم گفتم هيچ وقت فکر نمي کردم پشت ديوار مدرسه ام باغ باشه. پشت ديوار مدرسمون قبلا فقط خيابون بود منم از پنجره سرشاخه هاي خيابون رو که توي باد آروم آروم تکون مي خوردن رو مي ديدم و دلم مي خواست برم بينشون پرواز کنم... فقط همين.:(