• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : شکر...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 31 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    دلم يهو ي عالمه چيز خواست،
    دلم خواست الان اون جمعه اي بود ك قرار بود بريم اصفهان.
    بعد اون جريان پر هاي ظريف قاصدك و .....

    آخـــــــي....
    آخ پول
    آخ .....
    پاسخ

    ببين عارفه! ديگه هيچي از دنيا نمي خوام! فقط همين که اين همه نظر يهويي بهم دادي کفايت ميکنه براي يه عمر با لذت زيستن! اتفاقا همين الان داشتم با خاله معين بحث مي کردم بلند شه با بچه ها بره کاشان! و گفت که حرصش در مياد که تنها کسي ک باهاش بحث مي کنه و نمي تونه حرف خودشو به کرسي بنشونه(!) منم! :دي... منم کلي ذوقيدم و گفتم به خودم افتخار ميکنم :)