• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : شکر...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 31 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    من عاشق اين ديالوگ باباي ارميام که مي گفت :
    " خدايا ! هرچي ميدي، شکر... هر چي ميگيري، شکر..."
    اينقدر دوسش دارم که شده يکي از ديالوگاي خودم...!
    الان گفتي شکر، يهو يادم اومد بهم بگم...
    مهم اينه که الان ديگه مجبور نيستي مثلثات بخوني...!!!
    پلي...! يه شکر اساسي هم بکن به خاطر اين که سال اول مدرسه ي ما نبودي...!
    يعني من حاضر بودم يه ساعت و نيم کلاغ پر برم ولي سر اين کلاس نباشم...!
    از خود بيخودش که ميگذشتيم، مي رسيديم به معلمش و نحوه ي تدريسش...!
    هيچي نمي فهميديم چي ميگه...!
    به سينوس ميگفت عوضي...! به يه چيزي که هنوز نميدونم چي بود مي گفت جنازه...! بعد تازه ! سطل زباله، ابزار اصلي آموزش ايشون بود...!
    خدايا...! هر چي مي دي شکر، هر چي ميگيري شکر...
    :)
    البته يه وقتايي به خودمون هم مي گفت جنازه...!
    پاسخ

    آره... خيلي وقته ديالوگ منه... ولي... :( ببين منصوره نذار دهنمو وا کنم راجع به کلاساي خودمون صحبت کنم که همين طوري در و گوهره که مي ريزه بيرون.... ولي من هنوز معتقدم که دو سال دير کردم... خيلي دير.... :(