• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : ر ا م و ن ا
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ن.گ. 
    يوهووووووووووو پلي
    هم‌ذات پنداري
    بسياااااااااااار
    پاسخ

    يوووووووووهووووووووووو نجمه! به افتخااااار همزاد پنداري... :دي :)
    رامونا! راموناي عزيز !

    من از اين نقاشياش هم خيلي خوشم مياد :)
    پاسخ

    من عاشق اين نقاشياش بودم... عاشق بازي آجر پزي رامونا و هاوي... عاشق اينکه رامونا هميشه بدش مي اومد ک بعد از ظهر بره خونه ي مادربزرگ هاوي... عاشق اينکه با معلم هاش دعواش مي شد و يه تخيل فوق العاده داشت... عاشق همه چيش.... هعي هو...
    براي خودش عالمي دارد اين بچگي :)
    پاسخ

    من هم يک روز رامونا جرالدين کوئيمبي بودم....:(
    + نيکي 
    هعي ... پو کوچول!
    راه رفتني رو بايد رفت و در بستني رو بايد بست !
    فرداي خوبي در مدرسه داشته باشي
    پاسخ

    فردا بود نيک... همش بارون باريد... بارون خوبه... ولي من چهارشنبه هاي باروني رو دوست نداشتم... هيچ وقت...

    اي بابا بدتر شد که!
    پاسخ

    برو تحقيق کن ببين چرا ميانگين کتابخواني ات در کودکي کم بوده... :دي

    واقعا يه سوال پيش مياد!!! چرا من با هيچ کدوم از اين کارتونايي ک شما باهاش خاطره دارين آشنا نيستم؟!!
    پاسخ

    اين کارتون نيست! اين يه کتاب کودک و نوجوان فاخره که در نوع خودش بي نظيره! (شکلک تبليغات)

    آآآآآآآخخخخخ
    ك من عاشق اين رامونامممم



    و باز هم آخخخخ
    ك چقده ذوق دارم مي فهمم اين پستاتتووو:)))
    پاسخ

    آره... به خاطر اينکه پستامو بفهمي يه عيد به هدر رفت! حالا هم داري اذيتم مي کني... نکن عارفه نکن...