وبلاگ :
من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
يادداشت :
فرمانده
نظرات :
0
خصوصي ،
6
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
پرادو سوار كوچك
من يکي ک هر وقت هر کدومشونو مي بينم بدم مياد از اينکه انقدر از سنشون گنده ترن!يا هر دفعه خودمو وقتي جاي اونا بودم با الانشون مقايسه مي کنم و هي ميزنم تو سرخودم و خودشون.چ قدر ميرم سمت اين ک اوناو دنيا رو از جاي خودشون ببينم و بشناسم؟!هيچ قدر!!!پس مسلما اينکه دقيقا چ وظايفي دارم(چ واقعا و در عمل و چ از نظر اوناو چ از نظر خودم)رو نميتونم بفهمم تا وقتي ک نشم از جنس اونادر کنارفهم و شعور بزرگتري خودم!در حاليکه من هر وقت ي آدم کوچيکتر مي بينم با اختلاف سني غير دهه هفتادي اصن نميخوام ک برم سمتشون و حالمو ب هم ميزنه بعضي کاراو رفتاراشون، چ برسه ب اينکه بخوام فکر کنم من ب عنوان ي بزرگتر،مثلا ي آدمي ک از خيابون از کنار ي بچه اي رد ميشه و اون بچه هه داره نگاش مي کنه و منتظر ي عکس العمله ازمن،مثلا ي فاميل آدم،مثلا بچه هاي مدرسه ک کوچيکترن،و هي برو عميق تر توي اين زمينه!تازه ما ها معلم هم نيستيم!در کمترين حالت ي آدميم ک داره از خيابون رد ميشه از کنار ي آدم ديگه.خداييش چقدر ي ذهن سالم(!!)ميره فکرش تو اين چيزا؟
ي معلم هم همينطوره.از ديد و جايگاه خودش رفتار مي کنه واصولا با درنظر گرفتن جايزالخطابودن انسان، فکر مي کنه درسته کار و رفتارش.حتي ممکنه کاري بکنه ک از نظرش اشتباه هم بياد.چقدر غرورش اجازه ميده بيان کنه اين موضوعو؟يا حتي اگه اجازه بده،باز هم دوره خودش و رفتارشو حتي اين کنار گذاشتن غرورش از آدم، تا وقتي ک نخواد پاشو بذاره تو دنياي ما و با چشماي ما ببينه.
موافقم؛فرمانده بودن ي چيزه،شهيد همت بودن ي چيز ديگه،همون طور ک معلم بودن ي چيزه،خانوم خمسه و سوده شبيري و... بودن ي چيز ديگه س!
از هر کسي بايد اندازه ي خودش انتظار داشت.اين چيزيه ک هر آدم ديگه اي رو مي تونه نسبت ب ي آدم ديگه و آدماي ديگه آزار بده،ولي غيرقابل انکاره!
"لايکلف الله نفسا الا وسعها"(اين آيه رو اولين بار توي يکي از کتابايي ک از شهيد همت مي خوندم ديدم،فکر مي کنم از گفته هاي خودشون بوده چون بعد از اون توي کتاباي ديگه مربوط ب شهيد همت زياد اين آيه ب چشمم اومد،)
پاسخ
مي دوني چيه اين پاراگرافي از کتاب که نوشتم؟ دقيقا تو پارگراف بعدش راوي توضيح ميده که توي لشکر 27 محمد رسول الله حاج همت هر وقت به بچه هاي لوتي مي رسيده مي گفته:"جمال آقايون رو عشقه" و هر وقت به آدمايي مي رسيده که تا دکمه آخر پيرهنشون رو بسته بودن و تسبيح دست گرفته بودن خيلي آروم مي گفته:" سلام عليکم و رحمه الله" البته اين ربطي به بحث نداره اينو براي اين گفتم که گفتي ما چه قدر خودمون رو جاي آدماي دور و برمون قرار مي ديم. شهيد همت به عنوان يه فرمانده علاوه بر فرماندهي دنبال اين هم بوده که بدونه با هر نيرو با هر علاقه و فرهنگي چطور رفتار کنه. شايد خيلي از فرمانده ها دنبال همچين چيزي نبودن که کار اشتباهي هم نکردن. ولي فقط فرمانده بودن محمد ابراهيم همت نبودن.... حرف آخرت هم کاملا درسته. ولي واقعا چه کسي مي دونه که وسع خودش چه قدره؟ شايد وسع ما خيلي بيشتر از اون چيزي باشه که خودمون تصور مي کنيم و تا حالا امتحانش نکرديم شايد فردا که تو جايگاه قضاوت بوديم بهمون بگم که يک صدم وسعمون هم تلاش نکرديم. پس بهتر نيست که هر کاري به بهترين نحو انجام بديم؟ بهتر نيست که سعي نکنيم يه فرمانده ي خشک و خالي باشيم؟ سعي کنيم محمد ابراهيم همت باشيم؟ وقتي معلم مي شيم يا مهندس يا دکتر يا هر چيز ديگه اي؟ بهتر نيست بهترين باشيم و خودمون رو محدود نکنيم به يک سري پارامتر هاي ايده آل جزئي و براي کمال و موفقيت خودمون يه نقطه تعيين نکنيم که بعد از رسيدن بهش دست از تلاش بکشيم؟ مي فهمي منظورمو؟ خيلي از آدما توي زندگي شون يه نقطه کمال دارن که بعد از اون ميرن رو يه خط روتين و روزمره. مثلا نقطه ي کمالشون اينه که پزشک بشن يعد از پزشک شدن همه چي روي يه خط صافه... تا آخر عمر و بعدشم مي ميرن... من اينجوري زندگي کردن رو دوست ندارم و خاکستري مردن رو.....