• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : خواب...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 17 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    هي ميگين عارف دلق چي چيه هي من اسم آشنا مي بينم ب خودم مي گيرم...

    ايش.....

    روشنگر هنوزم همونجوري بود ..همه چ سر جاش بود...قط نمي دونم..چرا تحمل نداشمت فرشيو ببينم :دي

    تازه دخترشم منو باد بچگياي رئوفه مي ندازه...

    پانته آ روم ديدم سر كلاس...آخ مي خواستم بپرم وسط كتابخونه بغلش كنم...عزيززز دلم ....

    كرماني رو هم ديدم ....داشت درس ميداد...منم تنها تو راهرو ها راه مي رفتم.....

    هعــــــــــي!

    دلم ميخواد

    من

    دلم

    ميخواد......

    پاسخ

    تو همون عارف دلقي! يه عارف دلقي که تنهايي بلند شدي رفتي روشنگر! اين گناه نابخشودني رو چند بار تکرار مي کني خانوم فخار بروجردي؟(اين قده زهرا رو صدا کردم خانوم فخار مقدم برام نهادينه شده!)البته من چندان هم علاقه اي به ديدن دوستان ندارم! حتي اگه پانته آ و کرماني باشن....