• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : بـ هـار ...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 13 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    و شال گردن من دراز آبي من-درازتر از تو بود!...(يادته ي بار عين احمقا از دو طرف کشيديمش بعدصداش دراومد؟؟)
    امروز از توي کمدم برش داشتم و بستمش دور کمرم!!ي بارم ک گردنو کتفم ب طرز افتضاحي گرفته بود بستمش دور گردنم(عين اين گردن بندهاي واقعي شد از بس پيچيد دور گردنم!!!)هم اکنون هم ک دارم اين نظر رو تايپ مي کنم دور کمرمه.آخرين بارهايي ک ازش استفاده ي متناسب با اسمش ک روشه کردم برمي گرده ب راهنمايي!:دي
    خوشحالم ک بالاخره فهميدي حال منو از وقتي ک ديگه نمي نويسم چيه.
    امتحاناي ما تموم شدن ولي از فرداش امتحاناي معمولي مون شروع شدن؛و ي شروع درخشان داشتن با فستيوال امتحاناي روز 3شنبه!!!

    پاسخ

    بله کامواي مال تو از مال من درشت تر بود!فرتي بافتيش تموم شد رفت! من همچنان داشتم گريه کنان مي بافتم :دي هنوزم من هر وقت مي ندازمش گردنم فيل هر کس ياد يه قسمت از هندوستان مي افته. يکي ياد گريفندور و هري پاتر مي افته و شروع مي کنه جيغ جيغ کردن. يکي ياد بارسا و اسپانيا مي افته. يکي از بچه ها هم هست که هنوز تلفظ درست پولي رو ياد نگرفته داد ميزنه "قرمز" و من مسلما بايد متوجه بشم که منظورش منم و برگردم (گاهي اوقات هم داد ميزنه زرد! و خب مسلمه که من دوباره بايد متوجه بشم که منو صدا مي کنه) ديروز دفتر دايي جون به دستم رسيد. کلي خوندم و خنديدم. مي توني غير از کمربند و گردنبند از اون زبون بسته استفاده هاي ديگه اي هم بکني! امتحاناي ما هم تموم شد. امتحاناي ديگمون شروع شد و همچنان زندگي مي کنيم :)