فردوسي انقدر شاعر بوده که ناخودآگاه موقع شعر گفتن آرايه از درونش مي تراويده ، بدون اينکه خودش بفهمه ! همه ي قشنگيش به اينه که بشيني اين آرايه ها رو کشف کني و ... بعد جيگرت حال بياد !
البته منم با مراعات نظير و تضاد و از اين قبيل آرايه هاي خيلي تابلو حال نمي کنم ، ولي مثلا همين واج آرايي که توش مث ديو آز مي شدي ... خدايي تکبير نداشت پو ؟! خدايي؟! يا مثلا اون بيت حافظ ک برات فرستادم : از حياي لب شيرين تو ... خدايي کولاک نبود ؟
نگو نه که دلخور مي شم . والاح !