• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : 411
  • نظرات : 2 خصوصي ، 23 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    فردوسي انقدر شاعر بوده که ناخودآگاه موقع شعر گفتن آرايه از درونش مي تراويده ، بدون اينکه خودش بفهمه ! همه ي قشنگيش به اينه که بشيني اين آرايه ها رو کشف کني و ... بعد جيگرت حال بياد !

    البته منم با مراعات نظير و تضاد و از اين قبيل آرايه هاي خيلي تابلو حال نمي کنم ، ولي مثلا همين واج آرايي که توش مث ديو آز مي شدي ... خدايي تکبير نداشت پو ؟! خدايي؟! يا مثلا اون بيت حافظ ک برات فرستادم : از حياي لب شيرين تو ... خدايي کولاک نبود ؟

    نگو نه که دلخور مي شم . والاح !

    پاسخ

    تو كه قبلنا از فردوسي بدت مي اومد كلك! تازه مي گفتي چشم و گوش مولوي هم خيلي مي جنبيده! خودت نبودي؟ عوضش معلم ما! مي پرسته فردوسي رو... از سهراب بيچاره هم متنفره! هر وقت مي خوايم آزارش بديم مي يايم تو كلاس شهر سهراب مي خونيم... هو يه بار بايد بياي سر كلاس ما ... فوق العاده است ... :دي