• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : 411
  • نظرات : 2 خصوصي ، 23 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    بيتي از فردوسي در آغاز داستان رستم و سهراب:
    همه تا درِ آز رفته فراز
    به کس بر ، نشد اين درِ راز باز

    منظور شاعر از راز ، راز مرگ است . از نظر فردوسي ، از آن جا که همه ي انسان ها دچار حرص و آز و تعلقات دنيوي هستند ، در نتيجه از درک راز مرگ عاجزند. به بيان ساده ، انسان ها آزمندند. اگر به ريشه ي آز دقت کنيم ، مي بينيم که در اوستا اين واژه (آزي) نام ديوي است که حرص و ولع زيادي دارد و با دهانِ هميشه بازِ خود هر چه را مي بيند مي خورد . و اگر چيزي براي خوردن و بلعيدن نيابد ، خود را مي خورد! پس ويژگي اصلي ديوِ آز ، باز بودن هميشگي دهان اوست . حال ، هنگام خواندن شعر فردوسي اگر بيت ياد شده با صداي بلند خوانده شود ، صنعت " هم صدايي" يعني تکرار مصوت هاي "آ" و َ در واژگان بيت ( 13 بار) باعث مي شود تا مدت زماني که دهان خواننده باز مي ماند از ديگر ابيات بيشتر شود ، در نتيجه اين مفهوم به خواننده القا مي شود که تو نيز مانند ديو ، آزمندي و دهان خود را براي فرو بلعيدن دنيا باز کرده اي و در نتيجه از درک راز مرگ يا معنويات وا مانده اي ! ...

    پاسخ

    عجب آدميه! خودت ديوي! والا! ولي اين تفسير خيلي عميقه فكر نكنم خود حافظ و فردوسي هم به اينا اصلا فكر كرده باشن! وقتي آدم قراره 1000 صفه شعر بگه كه نمي شينه سر هر بيتش يه ساعت فكر باز موندن دهن خواننده باشه!