حس اون موقع که سه تايي با قدماي بلند سمت نمازخونه مي رفتيم حس فوق العاده اي بود.
حس يکي که همه چي رو برده! هرچند خيلي چيزا رو باخته!
زنده باد سوم ب!!! :*
سوم ب اي !
بهت افتخار مي کنم . به علاوه ، اتفاقا خيلي هم شاعرم . براي اين که پس فردا بتوني سرتو با افتخار بالا بگيري و برا بچه هات تعريف کني ، ما سوم ب اي بوديم . يکي مون اين جوري بود، يکي مون اون جوري ... و يکي مون شاعر بود ، خيلي شاعر .
چند روز پيش نوشته ي کوتاهت رو به دور و بري هاي سر کلاسم نشون دادم : من يه سوم ب اي بودم ، چه افتخاري بالا تر از اين !