• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : حتي!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 47 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    يعله!

    اون موقع ك همه مي دونسن ميرزايي جون كجاس جز تو!

    بعله. در خاطرم هست.

    اونجا منم نقش داشتم بعد چون بيزي (ب معناي شلوغ!) بودن و اينا دگ نقشم باز هم ب منتظرين پيوست!

    پاسخ

    وا... تو كه اون موقع سر كلاس بودي قطعا! كل كلاس اجتماعي رو بيرون تشريف داشتن...! بعدش هم كارد مي زدي خون من در نمي اومد! تازه چند وقت پيش داشتم تو وبلاگت مي خوندم كه دلت تنگ شده يكشنبه ها با رسي جلوي در وايسي! واقعا كمبود من رو در اين خاطره احساس نمي كني؟ نه جان من... بدون وجود من احساس كمبود نمي كني؟