وبلاگ :
من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
يادداشت :
آسمان...
نظرات :
7
خصوصي ،
40
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
هدي
يک بار تو پارک نهج البلاغه ، همين جور داشتم برا خودم قدم مي زدم که يک هو ديدم ... آ ! اين که شفيع زاده ي خودمونه ...
همين دو هفته پيش بود ، رفته بوديم بوستان . که يک هو ديدم ... ا! اين که شفيع زاده ي خودمونه ...
چند روز پيش براش آف گذاشتم : حتي کوچه ي بغلي مون هم ، اسمش شفيع زاده ست . تو نمي خواي دست از سر من برداري؟
جواب داد : نه ! از اين به بعد هر جا مي ري منتظر منم باش !
ديروز همين که وارد نمايشگاه شديم ، به نظرت اولين کسي که ديديم کي بود ؟؟
دنياي کوچيکيه پو . دنياي کوچيکيه ...
پاسخ
نه هووووو.... من هميشه فكر مي كنم دنيا خيلي بزرگه... بزرگ و نامتناهي... شايد به اين خاطره كه خونمون از خونه ي كسايي مي شناسم دوره و هيچ وقت هيچ كسو تو خيابون نمي بينم...