وبلاگ :
من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
يادداشت :
آسمان...
نظرات :
7
خصوصي ،
40
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
نيک
هي پو!
ديشب خونه ي ما دزد اومد . دزد خيالي فک کنم . چون هر چي پارکينگ رو گشتن پيداش نکردن . اين اتفاق از ساعت 3 تا 3.28 رخ داد . تو اين 28 دقيقه دزدي هم اگر در کار بود کارش رو کرده بود و رفته بود .
برق ساختمان هم قطع بود درحالي که همه ي خانه ها و حتي کوچه برق داشتن. هي من مي گم بابا برين حياط رو به گرديد و شايد تو حياط قايم شده . کسي گوش نکرد که . کلا ديشب خيلي حال داد. همه ي ساختمان تو راه پله بودن . همه هم که يکي از يکي شجاع تر !!!دختر عموم دوييده اومده با گريه مي گه ساعت چنده ؟ من فردا کنکور آزمايشي دارم
از اون طرف پس عموم از تو خونشون داد مي زنه ، من خوابم مياد يکي بره ببينه کليد ها ي خونه هست يا نه
هي پو به نظرت چرا هر وقت مي خوان برن دنبال دزد ، داد مي زنن کي اون جاست؟! يعني دزد حضور خودش رو تو صحنه ي دزدي اعلام مي کنه ؟!
هعي... چرا بابام نمي ذاره من پليس شم و البته حق هم داره . ديشب نه اينکه برق نبود و همه جا تاريک بود . مي خواستم از پايين برم بالا که يه وقت در خونه بسته نشه ، توهم زده بودم شايد همدست دزده رفته پشت بوم بعد اومده خونه ي ما قايم شده . از ترس يک ساعت وسط راه پله وايسادم تا بابام بياد
پاسخ
يعنيا ... همه ي داستان به كنار اون خيالبافي ها تو راجع به همدست يارو دزده به كنار.... واقعا اينا ار كجا به نظرتم مي رسه =))