• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : 372
  • نظرات : 2 خصوصي ، 20 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + Maha 
    نوشته هات رو دوست دارم...
    خودت رو هم...
    اين روزا دل منم گرفته...خيييييلي...
    دوس ندارم بيام اينجا و سفره دلمو واست وا كنم...نميدونم چجوري هي كلمات تند تند پشت سر هم چيده ميشن تا حرفاي دلم رو بيان كنن...اما...پاكشون ميكنم و دوباره از اول...يا علي!
    هعي روزگار...چقدر اين دوريها سختن...چققققدر...
    تو اين جور مواقع به اين فكر ميكنم كه باز خوبه كه دورم اما نزديك...
    امان از نزديك بودنهاي دور...
    پاسخ

    سلام مها. من كه نوشته هات رو نخوندم. ولي تو رو دوست دارم. اين روزها گاهي دل منم مي گيره! مي دوني وصال و فراق و دوري و نزديكي ام با هم قر و قاطي شده... نمي دونم ناراحت باشم كه براي دور شدن از يه سري چيزا يا خوشحال باشم به خاطر نزديك شدن به يه سري چيزاي ديگه... براي همين هم..... يكي از دوستام ديروز استاتوس ياهوش رو گذاشته بود: تلخ است! باور نبودن آنها كه مي توانستند باشند و رفتند! و تلخ تر است امروز باور آنها كه ادعاي ماندن دارند... نمي دونم چه ربطي به بحث داره ولي من خيلي جملشو دوست دارم... اصلا يه آهنگ خاصي داره.... :) بازم سر زن بهم. ذوق مي كنم. :)