ايشالا هر چي زودتر خاله ميشي! جالب اينه كه همه ي بچه ها هميشه طرف من ميان... چون خيلي زياد اعصابشونو دارم. :)

:)

شب ها امتحان رياضي بساطي داشتم نجمه... نمي دونم... به نظرت تموم شد؟ يا اين مدل دنياي امروزه...

ئه خواهرزاده نداره... حيف....

اوهوم... من تنها خاله ي سوم ب اي هستم. :)

غزل هم خواهرزاده داره؟ :دي

به همين راحتي؟ در دستان قدرتمند يك پسربچه ي دو سال و نيمه كشيده شد ... به همين راحتي كه نيست!

سلام مها. من كه نوشته هات رو نخوندم. ولي تو رو دوست دارم. اين روزها گاهي دل منم مي گيره! مي دوني وصال و فراق و دوري و نزديكي ام با هم قر و قاطي شده... نمي دونم ناراحت باشم كه براي دور شدن از يه سري چيزا يا خوشحال باشم به خاطر نزديك شدن به يه سري چيزاي ديگه... براي همين هم..... يكي از دوستام ديروز استاتوس ياهوش رو گذاشته بود: تلخ است! باور نبودن آنها كه مي توانستند باشند و رفتند! و تلخ تر است امروز باور آنها كه ادعاي ماندن دارند... نمي دونم چه ربطي به بحث داره ولي من خيلي جملشو دوست دارم... اصلا يه آهنگ خاصي داره.... :) بازم سر زن بهم. ذوق مي كنم. :)

سلام خوار خواري! دلم برات تنگ شده كوچول. خبر ازم هست. همين دور و برم... تو هم كه ديگه وقتي حوصلت سر ميره بهم زنگ نمي زني... :(

نجمه... تو چه مي داني از آن شب هايي كه من ساعت ها جزوه هاي رياضي ام را جويدم... و چه مي داني كه كه كتاب مبتكران من چندين بار به دست من گشوده شد و ساعت به دنبال راه حل مساله اي گشت كه جوابش كه هيچ خودش هم آنجا نبود.... آه نجمه... تو چه مي داني بدون استعداد رياضي تكليف نوشتن هاي مداوم چه حالي دارد... يا تو چه مي داني كه شب امتحان رياضي به من و چشم هايم چه گذشت... و چه مي داني كه چندين هفته قبل از هر امتحان رياضي عزايش را مي گرفتم و مدت ها ساكت و غمگين يك گوشه كز مي كردم.. تو چه مي داني نجمه... همه ي اين ها باعث شد كه اين درسا براي من تكراري باشه... اگر دوست داري حاضرم با كمال ميل جام رو باهات عوض كنم! منتها به يه سال ژيش برگرديم و تو بشي دانش آموز دوم رياضي و من انساني بخونم...

دادم بابا. نمي بيني آيا؟ آره بابا رياضي! تابع و كلي چرندياتي كه امسال خونديم رو ... تازه تا پيش دانشگاهي هم همين درساي دوم رو مي خونيم...

چون من 5 شهريور بايد برم مدرسه و شما نمي رين! چون تو خوبي چون بقيه خوب نيستن. چون يادت رفت چون منم ولم چون منم ندارم چون منم يادم نميادچون من تايپ فارسي ام تنده چون منم نمي دونم قانون كولن چيه!* .... هعي زندگي...

اون جمله هه رو من نگفتم متي... ولي من شديدا باهاش موافقم! و براي خودممم متاسف البته! هعي چي بگم... اين قده تعريف نكنم سرخ ميشم... :دي

هو... به خاطر اين كمال بغل دستي اي كه بهت هديه كردم بايد دستمو ببوسي! پس چرا همه ي اموال نارنجي من هنوز پا بر جان؟ توي يه جامدادي نارنجي... ميگم فقط همين سه روزو كلاس دارين! (رياضي هم خونمو به جوش مياره! فكر كن! دوباره تابع!)

اشكال نداره... عينكه ديگه...مي شكنه...