• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : زندگي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 40 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نيکي 
    هه هه ...
    در يکي از آن سه شنبه ها که آخرين سه شنبه ي تحصيلي بود . درميان نمره مستمر دادن هاي خانم شريفي و شانزدهي که براي مستمر به خط زيبا ي من دادن ، بنده به دنبال راهي براي فرار از کلاس بودم اما دليلي نداشتم تا کلاس را بپيچانم. اين بود که با شجاعت رفتيم و به خانم شريفي گفتيم ،... اه بذار راحت حرف بزنم!
    گفتم ميشه برم بيرون ؟ گفت چرا؟؟؟ حالا مونده بودم بودم چي سر هم کنم که جواب بده . ديدم هيچي نميشه گفت اين وسط . منم پروندم ، الان گريم مي گيره خانوم . (باورت ميشه ؟ خانوم شريفي کانالش عوض شد يه دفعه!!!) گفت چراااااا؟ به خاطر نمرت؟ منم از خدا خواسته گفتم آره!!! ( واين بود بزرگ ترين دروغ قرن !!! خدا مارا مورد عفو خويش قرار دهد !) اونم گفت : چون دختر خوبي هستي ، بهت ارفاق مي کنم مستمرتو ميدم 18 . حالا ديگه نمي خواد گريه کني . برو بشين .
    هه هه آمديم از کلاس فرار کنيم ، مستمرمان از 16 تبديل شد به 18

    ببين بايه بند در باره ي سه شنبه زنگ خطي که نوشته بودي من تا کجا رفتم!!!
    پاسخ

    آخ نييييييييك عاااااااااااااالي بودش =)) واقعا خنديدم. منم از خانوم شريفي كلا نمره نمي گرفتم. يه بارم بعد كلاس يهو زدم زير گريه! به همه هم گفتم به خاطر نمره ي خطه! (والا دروغ كه ماليت نداره!) بالاخره آدم دلش پره ديگه... تو كه آخرشم به بيرون كلاس نرسيدي.... =))