وبلاگ :
من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
يادداشت :
367
نظرات :
3
خصوصي ،
45
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
نيکي
دوتا جديد داريم . تزکيه اين . واي خداي اعتماد به نفس يکيشوم. اعصاب آدمو خورد مي کنه . يه کلمه معلم شيميمون ازش پرسيد چرا اومدي اينجا ؟ ده دقيقه سخنراني کرد که منو سرنوشت اورد . من نمي خواستم مدرسه عوض کنم . روشنگرانم امتحان دادم قبول شدم . روشنگر منتها گفت ظرفيت نداريم .مي خواستم خودمو بسنجم و از اين چرتو پرتا و حالا هم احتمالا اينجا نمي مونم. بايد قيافه ي معلم شيميمونو ميدي وقتي مسخرش مي کرد و وقتي داشت داستان سرنوشتش رو وسط کلاس تعريف مي کرد . معلممون اينزوري نگاش مي کرد
شيش صد بار نطديک بود چشم جلوي دهنشو با بند کبفش ببندم !
پاسخ
حالا يه تزكيه هم اومده مدرسه ي ما. ضحي شمال بودش زينب اس ام اس زده بهش گفته يه دختره اومده از تركيه! ضحي تا همين ديروز فكر مي كرد دختره از تركيه اومده! فكر كن يه اشتباه تايپي چه قدر مسافت رو تغيير داد(شما كه رفتي تركيه مي توني مسافت تزكيه تا تركيه رو قشنگ درك كني! :دي) بعدشم اينكه از دس اينايي كه ميگن ميريم فلان مدرسه و بيصار مدرسه و آخرشم نمي رن! روشنگر ظرفيت نداشته؟ من كه باورم نميشه! به روشنگر باشه 70 تا دانش آموز رو هم مي شونه تو يه كلاس! من كه باورم نميشه...