ها ها ها..... اونا كه گردنبند نداشتن! :)

توضيح دادم واست اون همه.

واااااااااي از كوجا فهميدي من كه هنوز مطلب نگذاشتم.

منم با گالاکسي ام. گالاکسي هم با منه..... هاهاها....

ببين. يا تو اشتباه مي كني. يا اين روزا خيلي مسخره زود مي گذرن! يعني واقعا 25 روز گذشت؟ چه قدر اين سال دوم دبيرستان هوله! همين طوري واسه خودش داره مي گذره... كي دلش برا تكليف ها مثلثات تنگ ميشه واقعا؟

آخه وضوح اين مطلب بالا تر از اين نميره! مي نوشتم امروز روز تولد گردنبند منه! هميني كه همش مي ندازم گردنم و اگر نديده باشي حتما كوري و با جناب كودك درون براش تولد گرفتيم. و براي اينكه دلمون نمي خواست تنها باشه نشستيم لب پنجره تا بغل دوستاي ديگش باشه كه دست بقيه بچه هان. يعني بقيه ي اعضاي گروه سفر اصفهان. سال سوم راهنمايي! از اين واضح تر؟ نه وضوح از اين بيشتر؟ فردا تولد وبلاگ منم هست...

کودوم سارا؟

ببا من فک کردم منظورتاز خانوم گرامي خاله ي عزيز منه. همين.

نمي دونم چرا اظهار نظر کرد. کار بدي نکرد که...

نه عزيزم منظورم کساييه که مي خونن نتيجه گيري مي کنن و براي آينده منم تصميم ميگيرن سرخود.

هو... چه قدر خوشحالم كه اينجا مي بينمت! دلم برا نظرات تنگ شده بود. آره واقعا خانوم گرامي رو خانومه گرامي برداشت كردم و اول جواب دادم كه نيكي لطفا دلم رو خون نكن. هو.... هو.....

سرگرم شدين.... خوبه....

بسيار متشكرم ستار خانوم.(هزار خانوم نمي چرخه در دهان.)

كار كودك درونه. هميشه همين طوري مينويسه. من بلد نيستمش.

سلام. مال عاري بود. باورت ميشه اول از خانوم گرامي يه برداشت ديگه كردم؟ ايهام داشت!