• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : آفتاب
  • نظرات : 1 خصوصي ، 13 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مريم بانو 


    امروز جات خالييه ...

    به بچه ها نه فقط پيشنهاد که بهشون گفتيم بايد برگردن راهنمايي.. !!

    جات خالي بود براي اينکه تو هم برگردي!

    پاسخ

    مي خواستم ساعت دوازده بيام مدرسه و برم راهنمايي. ولي ديدم رفتن فقط باعث يادآوري يه عالمه خاطره ي خوب و بي نظيره كه هيچ وقت تكرار يا حتي بازسازي نمي شه و ....

    واي تو هم سر اين پرژه اي كه ديدي با من و متي داشت ديوانمون كردي!!

    همه چي زير سر ديديه!

    صداي جيغ متي تو گوشمه...

    اكو داره....

    جيغ... جيغ...جيغ..جيغ.جيـــــــغ!


    پاسخ

    بابا اصلا من اون وسط چي كاره بودم؟ نه واقعا چي كاره بودم؟
    + نيک 
    و هم اکنون که شما در مدرسه مشغول سر و کله زدن با هندسه ي عقب افتاده و زبان ترمي (رحمت الله عليه) هستيد ، بنده در خانه همچون سه شنبه و ديروز به استراحت مطلق مي پردازم.
    سوز عالم بر دلتان باد!
    ها ها ها ها
    گفتم يه عرض دلسوختگي اي بکنم
    پاسخ

    نيك نگو كه ديوانه ام كرده. معلم هندسه هه نيم ساعت آخر كلاس اومد.... ديوانه شديم....
    + نيکي 
    چه جالب! اين کلا خاصيت اونجاست که سر يه مسئله بي ارزش آدم هارو به جون هم ميندازه .فشار روانيه ديگه خواهر!
    هانيه ايناي ما هم در طي همين مسئله يه مدت دسته جمعي دچار روانپريشي شده بودن . با اعضاي گروهشون درگير بودن کلا. اين چيزا اونجا طبيعيه . شما که بايد عادت کرده باشي ...
    پاسخ

    بعد به من ميگن جنگي شدي... به جون خودم تصميم گرفته بودم مدرسه رو دوست داشته باشم مگه ميذارن ولي...
    + هزار 


    مي فهمم !

    تازه بيش از چيزي که فکر کني ....

    پاسخ

    چه قدر خوب كه مي فهميد و چه قدر كه دل همه مان جايي گير است كه هيچ برنميگرديم....
    + نيکي 
    راستي بهت گفتم تکي يه پروژه ي آمار انجام دادم ، معلممون تو کفش موند، رفت خوارزمي ؟
    آره فکر کنم گفتم.
    فکر کن ... مثلا برنده شه...
    زهي خيال باطل ! خودم مي دونم
    هعي...
    پاسخ

    ده دفعه گفتي. متي اينام دو هفته اس دارن سر همين پروژه شون كه مي خواد بره خوارزمي با هم مي جنگن. ديدي سر همين داستان دو سه دفعه با من قهر كرد. دقت كن پروژه اش با متي و نرگسه با من قهر كرد!
    + نيکي 
    نه بابا!
    اين خوابه مال خيلي قبل تر از اون ديروز بود که باهم حرف مي زديم .
    خب اين فکري نگين کرده هيچ از تو بعيد نيست . هعي ... ياد يه چيزي افتادم !
    پاسخ

    خب پس تعبيرش همين ديروز بوده نيك الان داره تلويزيون يه دبيرستانه رو نشون ميده هي از خودش تعريف مي كنه(خود دبيرستانه) منم دارم عوق ميزنم....
    + نيکي 
    پري روز خواب ميديم با هدي و اون دوست عزيزمون تو صف نماز جماعت مدرسه ي ما بوديم . اما مدرسه ي ما نبود (نماز صبح بود اما شب بود ، نمي دونم ،تاريک بود ديگه ...) خلاصه خيلي عجيب بود . امام جماعت وسط صف ها بود . يعني چند تا صف هم جلوش بود . بعد مکبر هم نبود . خود امام جماعت هم به ذره بلند نمي خوند که بقيه باهاش هماهنگ باشند . قر و قاطي اي بود براي خودش . مثلا اول صف هاي جلوي امام جماعت مي رفتن رکوع ، بعد امام جماعت ، بعد صف هاي پشتي . من همين طوري تو ي خواب مونده بودم که خدايا اين چه نماز جماعتيه ديگه . همه رفته بودن سجده .بعد اما جماعت بلند شد .منم پشتش بلند شدم .اما ديگه هيچ کس بلند نشد . همه تو سجده بودن . بعد من يه دفعه وسط نماز بلند گفتم : الله اکبر! بعد همه يه دفعه بلند شدن !!!
    تازه آخر نماز فهميدم امام جماعت قهر کرده بود . حالا با کي؟ اينو نفهميدم ديگه .
    وقتي بيدار شدم ، کلي به اون عملي که سر نماز انجام دادم خنديدم
    آخه يه بار سر نماز جماعت تو مدرسمون ديدم وقتي امام جماعت ميگه الله اکبر که بره مثلا رکوع ، زود تر از اون صف پشتيش مي رفت بعد اما جماعت . که اون موقع هم من کلي تعجب کردم که چرا اينا همه باهم اين قدر زود تر از امام کار انجام ميدن . خلاصه فکر کنم اين خواب رو براي همين ديدم
    پاسخ

    نه اثرات خاطره ي برنامه ي اول هاي هم بود كه برات تعريف كردم. بس كه من كمي به اين حنجره مبارك فشار اوردم و داد كشيدم بلنـــــــــد تر.... تو هم براي همين الله اكبر گفتي! تازه وسط برنامه بلند شدم برم با غزال راجع به پروژه ي آمار حرف بزنم. يهويي نگين گفت الان پلي ميره همشون رو خفه مي كنه تا صداشون در بياد! تو كل آمفي تئاتر شناخته شده بودم! :دي
    ياااادش بخيــــــــــــــــــــــر!!!
    پاسخ

    ي ا د ش گ ر ا م ي : ( ...
    + هزار 

    ولي ما مي رويم ...

    انقدر مي رويم و پشت سرمان را هم نگاه نميکنيم ....

    که آخر دلمان از دلتنگي اندازه ي يک گنجشک شود و بترکد ...

    بعد خودش جاري شود سمت راهنمايي و سادگي هايش....

    ولي آدم ...

    هيچي!

    ما اين گونه ايم !

    دلمان به پايه هاي راهنمايي گره خورده ولي ميرويم ...

    مبادا چشم هايمان رازهاي نگفته را باز گويد !

    پاسخ

    ماييم و نواي بينوايي.... خوشحالم كه مي فهميد... خيلي خوشحالم كه مي فهميد... كه معني دل گره خورده به پايه هاي مدرسه را مي فهميد....
    بر مي گردي ؟
    من ؟






    نمي دانم ....
    نصفه دوست دارم برگردم .....
    نصفه هم نه ....
    من خاطره را دوست دارم .....
    واقعي اش ....
    تر و تازه اش ....
    آن را هم دوست دارم .......




    به نظرت من بر مي گردم ؟
    اوخ فولي .....





    پاسخ

    من برميگردم فلي حتما من خازره رو دوس ندارم. خودشو دوس دارم!

    بريم دوم راهنمايي!

    :دي

    پاسخ

    نه اول راهنمايي! از اول