الان:
رفتي پيش دفترت.
نميدونم داره چي كار ميكنه.
از بين الحرمين بهم زنگيد.
حوصلش سر رفته.
دنبال يه ايده آل ميگردم.
فلسفه دلش ميخواد.
يك شنبه.
عيد.
تموم.
سيزده بدر.
هجوم افكارم.
بقيشو نميگم.
فقط بگم كه گفتن عزيز و عزيزجان خيييييييلي مصنوعي و بي روحه.
بعضيا از ته دل مي گن ولي اينكه نقل و نبات حرف آدما شده چطوري عزيز و خوبم عزيزجان؛ اعصابمو خرد ميكنه!
خوشم نمياد؛ بدم مياد.