• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : آسمان نديده ها...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 24 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    دوش مي آمد و رخساره بر افروخته بود

    تا کجا باز دل غمزده اي سوخته بود .....

    رسم عاشق کشي و شيوه ي شهر آشوبي
    جامه اي بود
    که بر قامت او دوخته بود ..........

    آه آه آه ...

    پاسخ

    اين چند روزه شعراي تو مثل خوره افتاده تو مغزم بيرونم نميره! منتها چون بعضي جاهاش يادم نمي ياد خودم درستش مي كنم. فكر كنم اشكالات قافيه ايت رو برطرف كردم.... چي مي گفتي؟ كاش مي دانستي يار ديرينه تو به چه حاليست عزيز... من تو را از نگاهت مي خوانم و تو را مي فهمم تو ولي گهگاهي چشم متبلور شده از مهرت را....