وااااااااااااااي شجي....منم خيلي دلم واست تنگ شده. امروز داشتم با خودم فکر مي کردم که چه قدر بد که ديگه کنار هم نمي شينيم!(البته خيلي چيزاي بد ديگه رو هم رديف کردم. مثلا چه قدر بد که من ديگه با سرويس پارسالم نمي رم. چه قدر بد که ديگه تو کتابخونه تلپ نمي شم. چه قدر بد که ديگه هر چند وقت يه دفعه جيم نمي زنم برم راهنمايي و الي آخر) تازه شج امروز خيلي با هم کم دست داديما! شايد واسه همينه که احساس مي کنم خيلي دلم واست تنگ شده.... بهشت همون بهشته ديگه... همون جاييه که من مي تونم صبح تا شب بشينم و بنويسم و ديوانه وار بخونم. همون جايي که مي تونم يهو از خونه بزنم بيرون و برم بالا و پايين بپرم و جيغ و ويغ کنم. همون جاييه که هممون با هم(من و قيچي و تو غزال و عارفه و نيکي و ليلا و ياسي... اوچ... هممون!) دراز مي کشيم روي يه عالمه سبزه خيس و حرف مي زنيم. همون جايي که توش ميکادو درست مي کنيم و وحشيانه مي ريزيم کله هم مي خوريم!( نمي دوني امروز چـــــــــــــه قدر دلم ميکادو خواست!) مي دوني چيه؟ معلم ديني محترممون هم فکري که من مدت ها تو کلم بود رو تاييد کرد. به نظرم بهشت بايد مجموعه اي از همه ي چيزاي خوب دنيا ده هزار برابر بهتر باشه! ابوطالبي هم مي گفت که هيچ چيزي تو بهشت نيست که نمونه اش تو اين دنيا وجود نداشته باشه! و فکر کنم اگر بري جهنم همين که مي دوني از اون همه چيزاي خوب دوري به اندازه کافي آتيشت مي زنه که نيازي به آتيش اضافه اي وجود نداشته باشه... به نظرم بايد آدماي خوبي باشيم... اونوقت مي تونيم بريم بهشت و هزاران ساعت با هم دست بديم شج... هعــــــي شج...