بنويس از سر خط
بنويس ک دلت ديگه به ياد اون نيست
حاج محمد اسماعيل دولابي
:((
کجايي؟
نخيرم!(زبون درازي!)
اون واسه من اس ام اس اومده بود ک نوشتمش!تو مستقيما تقلب کردي!اي متقلب!برو دگ از چشمم افتادي!ايييييييش!
ببين من الان تو آرشيو قبل و بعد و ايناي اصفهانم گم شدم.يکي بي زحمت بياد بعد اينکه دست تو رو گرف دست منم بگيره.پيييلييييييييز.....
هي دنياااا....!
فهميدي؟جوجهه از من مي ترسه!ها ها ها!برا اينکه وحشيانه انداختمش تو کارتون بيچاره رو!خواهرجان ک بغلش کردن بالکل معذرت مي خوام خفه شد!اووووف....
فقط يکيه که مي تونه دستتو بگيره تا بنويسي، فقط يکي.
به همين خاطره که آدم وقتي دوباره مياد نوشته هاشو مي خونه گاهي اوقات به خودش مي گه يعني واقعا من اينا رو نوشتم، فکر نکنما!
خيــــــــــــــــــــــــــــــلي زيبا، خيــــــــــــــــــــــلي.
منبع اين عکسو پيدا کردم:
http://mortezakatouzian.com/gallery/files/amoodi/112.htm
اون تابلو که روي ديوار اتاق هانيه هستشا، همون نقاشه اينو هم کشيده.
بيا من دستتو مي گيرم.
مي فرماااايند....ي دقه صب کن: :((
مي فرمايند فشردن دست انتقال دهنده ي احساس است.البته اگر احساسي وجود داشته باشد...
جمله بنديشو ک يادم نيس.همينو بلدم.
هعي:((
اي متقلب!
دختر بد متقلب!حالا ببين سر ي قالب چ جونايي رو قسم نمي خورد!اين درباره خودت آشنا نيس؟!اي متقلب..!
ايش!
مسنجرم نفهم شده ها...
اين جملهه مال منه:((دوسش دارم:(( متقلب:((