ديشب معرکه بود!
من برات تعريف مي کنم. اگه تا بعد ها هزار بار هم برات تعريف کردم اشکالي نداره. بگو تکراريه يا اصلا بزن تو ذوقم ...ولي من ميگم !
ساعت 12 رسيديم خونه.
ساعت 3 بايد فرودگاه مي بوديم.
ساعت 2 بابامو بيدار کردم. حس مي کردم داره تو خواب رانندگي مي کنه. فرودگاه دور بود. 30 يا 20 کيلومتر خارج از تهران. خيابونا خيلي خلوت بودن. من ي کم نگران بودم چون نيم ساعت دير راه افتاديم. وقتي بيشتر نگران شدم ک راهو اشتباه رفتيم و مجبور شديم کلي برگرديم . وقتي بيشتر تر نگران شدم ک توي اتوبان بوي سوختني مي اومد. فکر کردم هواپيما ئه پوکيده! واااي. اون لحظه حس کردم 4 تااستخون رو ...
رفتيم فرودگاه. نوشته بودن پرواز وين در حال بازرسي گمرک.بعد هم گذرنامه. بعد هم بابام ديدشون. بعد هم من. کلي بال بال زديم تا ما رو ديدن. ذوقيدم. ذوقيدن ...
بعد نشستيم کلي حرف زديم. همين جوري هي وا3 من اس ام اس مي اومد. هم خيلي خسته بودم هم اصلا خسته نبودم. اذان شد. باباها رفتن نماز خوندن. بعد هم رفتن قم .
معرکه بود.