• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : 269
  • نظرات : 1 خصوصي ، 22 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اووووهوووووم!

    مي دوني چيه ؟

    از چند تا چيز خيلي خوشم مياد....

    يکي اينکه من توي خواب يکي ديگه باشم و خواب باحالي ديده باشه طرف.(خواب مکه يکي ديده برام مدرسي خواب من و دو تا بچه ام رو توي 9/9/99 ديده بود !!!!!)

    دوم اينکه نظر يکي در مورد خودم رو بدونم(البته ي کم خز شده اين کار)

    و سوم اينکه يکي غيبت منو بکنه بعد ب من بگه البته تا اينجاش خيلي بي مزه اس اما از اونجاش باحال ميشه ک ب اون طرف گير بدم بگه ک چي گفته در مورد من ....! آره من اصولا هيچ جا نمي رم. کي بود اونجا ؟! تعريف کن.

    پاسخ

    ما بوديم. ماها يعني من و نگين و سعيده و هدي و شجي و ليلا و نيكي و عارفه و الو اته و نازنين و يه سري آدم ديگه ك ديگه حال ندارم بگم. بعد هيچي ديگه من دير رسيدم. بعد همه نشسته بودن تو يه آلاچيق بلند شديم بريم تابسواري بعد اونجا دو تا تاب داشت يكيش رو زينب شكسته بود!:دي زينب هي مي گفت من نشكستم! ولي كار خودشه مي دونم! بازم :دي خلاصه همين ديگه. بعد رفتيم عكس بگيريم بعد دوربين من(تازه خريدمش!) مموري نداشت مموري خودش هم پر شد بعد نشد عكس بگيريم بعد ديگه ناهار خورديم و اينا بعدشيم اومديم خونه! تازه زنيب اينا وايبال بازي كردن يه اتفاقات جالبي افتاد شفاها مي گم.