• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : اين يك مطلب نيست!
  • نظرات : 9 خصوصي ، 30 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام عليكم

    سوژه: يه بنده خدايي كه از خواهرش خواسته يك كاري براش انجام بده و گفته كه ساعت 4-5 صبح مياد سر ميزنه كه كار رو براش ايميل كرده باشه، بعد مياد مي بينه كه هيچ ايميلي به دستش نرسيده و خواهر گرام هم به جاي اينكه كار رو زودتر انجا داده باشه يك روز وقتش رو با كاراي الكي پلكي تلف كرده و اين بنده خدا هم اين موقع صبح دستش به هيچ جا بند نيست!

    پاسخ

    خواهر بيچاره ي اين بنده خدا تا ساعت 2 بيدار موند( به زور هري پاتر) ولي پلک هايش ياري نکردند ساعت را گذاشت تا يک ساعت سرش را روي بالش بگذاره داداشش اومد ساعت را خاموش کرد هيچ خواهر اين بنده خدا را هم بيدار نکرد که کامپيوتر آزاد شد برو هر کار مي خواي کن.( قابل به ذکر است در آن هنگام ساعت 3 بامداد بود) اين کار هاي خواهر اين بنده خدا هم به نظر من اصلا الکي نيست اگر همين کار ها را نمي کرد بنده خدا نمي تونست بياد بگه که برايم اين کار را انجام بده باز هم قابل به ذکر است بنده خدا که چند وقتي از نعمت داداش فارق بوده يادش رفته که جون داداشه و جون اين کامپيوتر کثل خواهر برادر مي مونن از هم جدا نمي شن. در کل حالا که فرستاده چرا بحث را کش مي دي؟