واااااي خداي من !
چقدر دلم ميخواد ي دختر بچه ي 11 ساله توي گوشم وراجي کند و من زل بزنم توي چشماش و اون با آب و تاب برام تعريف کنه حرفاشو در حاليکه چشماش دارن کلي برق مي زنن !...
چقدر رويايي.
زهرا هم هر وقت با من حرف مي زنه همش در مورد فوتبال حرف مي زنه.ولي چشماش خيلي خوب معلوم نمي شن از توي وبکم تا ببينم برق مي زنه يا نه.اصولا هم هر وقت دارم ب جاهاي حساس چت ميرسيم اينترنت مي پوکد و بد و بيراه گويان ترکش مي کنم ...
آه
ديروز ولي فرق داش با بقيه ي روزا. هم زهرا بود و هم فائزه بود. تازه ليلا هم بود. توي قاب وبکم 3 تايي چپيده بودن و تو سروکله ي هم مي زدن. هر بار ک ي کم تصوير گير مي کرد بدويبيراه ب اينترنت مي گفتن ک چرا بازم قطع شده.اما ديروز قطع نشد.گفتم که ... ديروز کلا فرق داشت !
بعد فهميدم ک ممکنه 30 خرداد نياد. و ناراحت شدم اما نه زياد چون ميدونم ک بالاخره مياد !
ديروز داشتم با مامانم از کوچه خونه مامان بزرگم اينا پياده قدم مي زدم ک ب ي تعميرگاه دوچرخه رسيدم. هر بار دوچرخه قرمزه ام رو ک الان درب و داغون افتاده گوشه آزمايشگاه راهنمايي رو مي برديم اونجا و تعميرش مي کرديم و آقائه لاستيک هاي پوسيده اش رو باد مي زد و من کلي بازي مي کردم توي کوچه ها با بروبچ فاميل ! هر از گاهي هم سيستم خفني را روش نصب مي کرديم . آينه بغل ...راهنما و بوق و ...! حکم پرادوي اسپورت رو داش برام دوچرخه قرمزه ام ...
چقدر تابستون ها خاطره انگيز بودن قبلاتر ها ...!