• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : 260
  • نظرات : 1 خصوصي ، 17 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    دلم خواست . . . . . .
    خيلي هم دلم خواست . . . . .
    و به اين مي گويند زندگي . . . . .
    چن تا سوتي بدهي جلوي معلم بعد بخندي
    بخندي
    بخندي
    بعد دوباره بخندي . . . . . .
    بعد هي به جرز در و ديوار بخندي . . ..
    بعد اين قدر بخندي که بقيه بگويند خل شديد ها . . . . .
    بعد تو به همه ي اين ها بخندي و دوباره بخندي. . . . .
    انگيليسي ات خوب نباشد
    هر چهارشنبه مجبور باشي که براي معلم زبانت تعريف کني که چهارشنبه ها چه خاصيتي دارد .
    که چرا چهارشنبه ها که مي آيد همه يا دارند گريه مي کنند .
    يا دم درند .
    يا زيادي مي خندند .
    که چهارشبه هر بني بشري بالاخره برايش يه اتفاق خوب يا بد مي افتد
    زندگي به اين مي گويند که تمام هفته را منتظر يک روز باشي
    چهارشنبه
    پنج شنبه
    يک شنبه
    نه اين که هر روزت مزخرف تر از ديروز . . .. . .
    به اين مي گويند زندگي
    سوتي و خنده
    دلم خواست . . . . .
    پاسخ

    آره فلفل... شايد زندگي همين باشه يهو دوتايي با هم سر از يه جاي خيلي خاص در بياريم و تو بگي كه من كنترلت كنم چون اگر كسي رو ببيني كنترلت دست خودت نيست. بعد بالا و پايين بپري و جيغ بزني و جيغات صدا نداشته باشه! زندگي يعني جيغ هاي بي صداي فلفل توي راهروي دبيران...... زندگي شايد همين باشه....