• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : رفاهي دات پرورشگاه دات كام.
  • نظرات : 3 خصوصي ، 28 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    خب امروز بعد از اينکه تو عصباني اومدي ورزشگاه و رفتي ديگه نديدمت !

    بذار تعريف کنم :

    يکي بود يکي نبود و همچنان يکي بود و يکي نبود و واقعا چرا يکي بود و يکي نبود ؟! (به ياد عاليه)

    ما داشتيم عکساي واقعي از يه خواب را مي ديديم ! (ايمجاي داستان يه کم گنگه !!) بعد يهو صفحه ي نازنين گوگل تالک باز شد و گل از گلمان شکفت ! و باز زهرا به صورت عشقولانه چت کرديم ...

    پرسيد کي مرده کي زنده ؟

    منم گفتم من مرده تو زنده!

    گفت واقعا ؟

    گفتم نه ، من بخاطر تو زنده !!

    بعد گفت منم همين طور

    آخرش هم گفت خيلي دوستت دارم

    منم گفتم عاشقتم ...

    (بله ...بله ...!)

    با تشکر از اينکه درد و دلهاي اين 70 ساله را خوندي ...

    پاسخ

    من عصباني اومدم تو ورزشگاه از اون طرفش هم رفتم بيرون بعدش هم رفتم سر كلاس زبان و يهو يادم افتاد كه به هانيه و ريحانه و مليكا نگفتم كه با سرويس نمي يام. بيشتر از هزار پله رو بالا پايين رفتم تا برسم راهنمايي و به خانوم كريمي بگم كه من به سرويسم نگفتم. خلاصه اين بدبختيا كه تموم شد. يادم رفت به سرويسم بگم كه امروز هم تعطيليم و بنده ي خدا تو برف و بوران اومده بود دنبال من... اين هم حكايت من بعد از اينكه عصباني از اون در ورزشگاه رفتم بيرون.(خيلي بابت گفت و گوي فوق عاشقانه تان خشنودم!)