خدايا
آخه مگه حکايت دوني چه قدر گنجايش داره
خدا
چرا بعضي وقت ها مامان ها اين قدر
سخت گير مي شوند
واقعا چرا
من حاضر بودم شش تا ماشينمون کتاب مي شد اما . . .اون اتفاقي که برا تو افتاده نمي افتاد
دختر آخه
چرا
مگه ديوونه شده بود
البته مي دونم گاهي وقتا ادم بي اختياره
هيي ي ي
و حيف كه ارتباطمان پشت صفحه ي مانيتور و لاي گوشي تلفن گير كرده است ..!بيرون نمي آيد ....
حيف.......خوش اومدي ،خوش گذشت؟
نه نمي دونم .. ... . .
من افسرده ؟
شاي
باز اينم نمي دونم . . .. .
آخه بابا خسته شدم
÷لاسيدم تو اين خونه
تمام برنامه ي زندگيم شده
خواب
وبلاگ
کتاب
دوباره
خواب وبلاگ
ماشينمونم
که معلوم نيست چي شده
کتاب شده
بدبخت بيچاره
غير قابل استفاده
بايد بريم يه ماشين بخريم
بعدشم مي دوني که بدون ماشين هيج چا نمي شه رفت
واقعا نمي دونم چي شده .. .
همه چي ييهو بهم ريخته
اين از من
من هم قبلا به اين فکر مي کردم
که واقعا مه ما چه گناهي کرديم که
بايد فقط از راه تلفن و وبلاگ با هم در ارتباط باشيم
وقتي اون کسي که تو فرهنگ ÷رسيد چه جوري با دوستاي مدرسه ي قبل در ارتباطي . . . .گفتم از طريق وبلاگ
تاسف
واقعا تاسف
واي پولي!
شماها كشتيد ما را با تغيير قالب!!!!