• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : من هم يك روز...
  • نظرات : 2 خصوصي ، 16 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    پو ،‏ خيلي بده كه تو كلاس هم نيستيم .

    من دوست دارم بغل دستي باشيم
    من دوست دارم بياي مخمو سر كلاس بخوري

    دوست دارم يه بند در گوشم خوابتو تعريف كني و غر بزني كه چرا خوابت تعبير نشده

    دوست دارم همش اراجيف ببافي و منو كلافه كني و كفرمو در بياري و من گوشمو بگيرم و وانمود كنم كه صدايي نميشنوم .
    دوست دارم خانوم مختار پور جفت مونو دعوا كنه و بگه :‏ اين رحيمي پور هدايتي رو هم منحرف كرده ! و حالت استند باي و ... خيلي چيزاي ديگه كه دل من براشون ميره ... !
    دوست دارم سر كلاس زار زار گريه كنم و در مقابل نگاه مبهوت تو يه عطسه كنم و بگم كه حساسيت دارم !

    دوست دارم تو تك تك صفحه هاي كتابم بنويسي : هو ... !
    و من جوابتو بدم

    پو...!

    خيلي بده كه تو كلاس هم نيستيم

    اگه تو بغل دستيم بودي ، خدا ميدونه سر كلاس خانوم كرماني چه ها كه نمي كرديم !‏و چه غر ها كه نمي زديم .

    شرط ميبندم معلم رياضيه يه چشم غره ي حسابي نثارمون مي كرد .
    شك ندارم خانوم حديد چي ، يا دباغ ... با خنده نصيحت مون مي كرد .
    دلم مي خواد دوباره خوابتو برام تعريف كني .
    و من سرت جيغ بزنم و التماس كنم : پولي تو رو خدا خفه شو ...
    و تو انگار نه انگار كه من چيزي گفتم همين طور ادامه ميدي به تعريف كردن خوابت براي هزارمين بار ...
    و من ميرم خوابتو تعريف مي كنم ...
    و ساعت سه ،‏موقع برگشتن ،‏تو منو بغل مي كني و مي چلوني ... و آنچنان انرژي حاصل از گذراندن چهارشنبه ات رو رو من خالي مي كني كه اگه شيشه بودم ، حتما مي شكستم و دستت خون ميومد .
    پو ...

    پاسخ

    من و نزديک خودم کن تا تو رو يادم بيارم هو کوچولوي من...! (يه جواب بلند بالا دادم. اين جمله ي آخرش بود. ولي ديدم اين مي ارزه به اون همه حرف)