قصور رو که خوندم اشکم داشت در مي اومد!
خجالت نمي کشي با نوشته هات اشک يه مامان تنها در ديار غربت رو که يه ني ني کوچولو در بغل داره و يه دستي تايپ مي کنه در مي آري؟!
آخ جون مامانم داره مياد!
آدم حتي اگه مامان بشه بازم مامانش رو مي خواد.
راستي اون دو تا کاملا به هم ربط دارن. قصور و غيبت. من خودم هم گاهي بهش فکر مي کنم.