• وبلاگ : من هم يك روز بچـــــــه بودم...!
  • يادداشت : چيزي شبيه پولي....
  • نظرات : 3 خصوصي ، 22 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + هدي 

    ياد واكسن كلاس اول دبستان افتادم .

    شب كه اومدم خونه جاي واكسنم داغ شده بود و داشت آتيش مي گرفت و من هم به اين تنيجه رسيدم كه قسمت بالاي بليزم رو با قيچي ببرم تا باد بخوره به دستم و جاي واكسنم اينقدر نسوزه !

    لباسم تا به تا شده بود ، يه دستم آستين داشت يه دستم نداشت !

    (تصور كن !)

    يك بار هم در دوران طفوليت(شايد 3-4 سال ) ، شب چهارشنبه سوري يكي از مانتوهاي مامانم رو كه خيلي ازش خوشم ميومد ورداشتم و طي يك عمليات موذيانه رفتم يك كنج و با قيچي به جون مانتوي بيچاره افتادم .

    مي خواستم كوتاهش كنم تا خودم بپوشمش !
    صداي ترقه از يبرون ميومد و من با شور و هيجان مانتو رو كوتاه مي كردم . ووووووويييييي ! چه عشقي كردم اون شب خدااااااا ....

    پاسخ

    من تنها واکسني رو که يادمه واکسن سرخک و سرخچه است که کلاس دوم زديم. سر کلاس خانوم دادور بوديم. اومدن گفتن بايد برين واکسن بزنين رفتيم تو اجتماعات دبستان. بعد خانوم واکسن زد من کلي خنديدم! بعد همه که ديدن من دارم مثل رواني ها مي خندم خنديدن! هر کس هم گريه کرد اين قدر زديم تو سرش که تو بچه ننه اي که بنده خدا نااميد شد! فکر کن! 30 تا دختر ديوونه که دارن غش غش و بيخودي مي خندن!