ياد واكسن كلاس اول دبستان افتادم .
شب كه اومدم خونه جاي واكسنم داغ شده بود و داشت آتيش مي گرفت و من هم به اين تنيجه رسيدم كه قسمت بالاي بليزم رو با قيچي ببرم تا باد بخوره به دستم و جاي واكسنم اينقدر نسوزه !
لباسم تا به تا شده بود ، يه دستم آستين داشت يه دستم نداشت !
(تصور كن !)
يك بار هم در دوران طفوليت(شايد 3-4 سال ) ، شب چهارشنبه سوري يكي از مانتوهاي مامانم رو كه خيلي ازش خوشم ميومد ورداشتم و طي يك عمليات موذيانه رفتم يك كنج و با قيچي به جون مانتوي بيچاره افتادم .
مي خواستم كوتاهش كنم تا خودم بپوشمش !صداي ترقه از يبرون ميومد و من با شور و هيجان مانتو رو كوتاه مي كردم . ووووووويييييي ! چه عشقي كردم اون شب خدااااااا ....