قسمت آخر يعني دم مرگ پو . مي فهمي؟
يعني ممكنه يه روز كه با عصا داري تو هال خونه ي نقليت قدم مي زني ، يا كنار شومينه داري برا نوه ات لباس مي بافي ، يا پشت كامپيوتر نشستي و داري ايميل هايي رو كه از بر و بچز خانه ي سالمندان بهت رسيده چك مي كني ،يا جواب اس ام اس هاي بچه هاي پرورشگاهت رو -كه اون وقت بزرگ شدن- جواب ميدي ... يه نفر بياد زنگ خونه ات رو بزنه و بگه : عينكي خوش قلب ! بعد برات بخونه :
از «زهره» آن الهه افسونگر
رسم و طريق عشق مي آموزم
يكشب چو نوري از دل تاريكي
در كلبه ات شراره مي افروزم
آه، اي دو چشم خيره بره مانده
آري، منم كه سوي تو مي آيم
بر بال بادهاي جهان پيما
شادان بجستجوي تو مي آيم
....
نخير ...
دانشجو هستن...
برو ژي كارت ديگه...اه ....اصلا من چرا به تو توضيح مي دم...
باي
دختر عمه ي گرامي......
اومدن من در درسشون بهش كمك كنم...
بيچاره دلم واسش سوخت......
خب گريه كن...
والا.....
واسه تنوع بد نيست.....
مهمون دارم
خداحافظ!
ضحي جان متاسفانه اين اسم آخري رو نمي تونم عمومي کنم جدا...!
من ديگه حرفي ندارم...
تازگي ها كم حرف شدم...
شايد دارم افسرده مي شم....
فعلا باي!
و تو هم بايد به خودت افتخار كني كه من بهت مي نظرم...
فقط نرو تو خيابون داد و هوار را بيانداز، مردم رو دم ظهري زابراه مي كني!
كجاي اون يه دختر خانوم محترمه؟
بيشتر شبيه يه پانداست كه يه كلاه گيس قرمز گذاشته سرش......
مامانم ميگه هيچكس مهارت منو در به هم ريختن اتاق نداره....
اتاقم بايد به خودش بباله كه صاحبي مثل من داره.....
چرا لوگوت رو عوض كردي؟؟؟؟
از اين جونوره كه داره به آسمون نيگا مي كنه خيلي خوشت مياد؟؟؟؟؟؟؟
اتفاقا هيچ چيز مرا از هجوم شلوغي اطرافم نمي رهاند...
گفته بودم اتاقم رو واسه ات.......
بيچاره حتي يك روز هم آرامش رو به خودش نمي بينه