نمايشنامه هندي: صحنه اول و آخر:
قلي به سمت در خروجي مي ره .ناگهان يه نور سفيدي از پشت شيشه در چشمشو مي زنه. دقيقتر كه نگاه مي كنه سين رو مي بينه.....
حالا ديگه از خوشحالي تو پوستش نمي گنجه....
مي خواد در رو با شتاب باز كنه كه يه دفعه..... شيشه در خورد مي شه....
قطره هاي خون چيكه چيكه رو زمين مي ريزه....
اما عجيبه كه هيچ دردي نداره...
سين كه با شنيدن صداي خورد شدن شيشه توجهش به اون سمت جلب شده، با شتاب به سمت قلي مياد تا كمكش كنه....
قلي نمي خواد سين تو زحمت بيفته(چه مهربون!) براي همين سعي مي كنه خودشو جمع و جور كنه....
سين: واي كمك نمي خواي؟ بذار كمكت كنم....
قلي: نه شما زحمت نكشين خودش خوب مي شه....فقط مي شه...
سين: چي مي خواي ؟ هرچي مي خواي بگو؟ مي خواي خانوم دكتر رو صدا كنم....
قلي: نه فقط مي شه... مي شه با هم دست بديم...
سين: والا..... امان از دست تو....
قلي و سين دست مي دن.....
عجيبه !يه معجزه رخ مي ده... خون دست قلي بند مياد... هيچ توضيح علمي وجود نداره....
(فيلم با يه سوال فلسفي تموم مي شه و بيننده رو به حالت تعليق در مياره) پس چرا وقتي قلي با معين بانو دست داد خون ريزي دستش زياد شد؟؟؟؟؟؟؟؟
نتيجه گيري فيلم: ![]()