گفتم كه جرعه اي زنم از آبشار تو
لكنت زبان گرفته ام اما كنار تو از ... از ...ازل ...ازل شده ام ...مبتلاي تو دل ... دل ...دلم شده ... شده ... اين دل .. د...دچار تو اين بار هم زبان مرا باز مي كنيتا از تو گويم ، از تپش چشمه سار تو ....حال كردي؟
مي دونستي من بچه بودم به ستاره مي گفتم سيتادا؟؟؟
جالبه ها!!
و غرق در گذشته هاي دور و نزديك
سر نزني ها!
گناه داره
نه جان من!نمي خواد اون داستانو دوباره تعريف كني!
مي گم يه كم صريح و...؟!
حوصلم سر رفته...
تازه دختر خاله گلم الان به شدت سردرگم بود كه من الان چه جوري دارم با تو حرف مي زنم...پاك گيج شده بود بنده خدا...
منم اصلا نمي تونستم براش توضيح بدم چون حوصله نداشتم...
الانم قخسته شد و رفت!
كودك مامان........