آغاز يک پايان
مرا که مي شناسيد؟ من همان سردبير چند شماره قبلم که برايتان مي نوشتم و فشار آزمون ورودي و اين ها باعث شد که از کلاس پرورشي رهسپار شوم و حالا که آزمون ورودي به سر آمده و من در حال رهسپار شدن به سوي دبيرستان هستم باز هم برايتان مي نويسم.
اگر سال ديگر باز هم اول مهر سر از مدرسه(هر مدرسه اي) در آورديد يادتان نرود که از بروبچه هاي 88.89 ياد کنيد. يادتان بماند مدير مسئولي را که توي راهروها به دنبال مطلب مي گشت و يادتان نرود سردبيري را که اين طرف و آن طرف مي دويد يا صفحه آرايي را که اين قدر به مانيتور زل مي زد که چشم هايش از حدقه در مي آمد و يا نويسنده اي را که اين قدر دنبال سوژه مي گشت و اين قدر مي نوشت و خط مي زد که مثل داستان هاي مصور از سرش دود بلند مي شد. به هيچ وجه مسئول فروش را يادتان نرود که به شما التماس مي کرد که نشريه بخريد و خودتان را يادتان نرود که با چه ذوقي(!) نشريه را خريداري مي کرديد مي خوانديد و حالش رو مي برديد....
اين جا آغاز پايان آخرين بروبچه هايي است که شما مي خوانيد. زياد خبر ندارم که در اين شماره ي نشريه به مسئولين چه گذشته است. چون نقش زيادي نداشتم و درگير انواع آزمون ها و تست ها بودم، اگر مي شد همين جا از خداي متعال خواستار مي شدم که حجم اين تست ها و آزمون ها را کمتر کند. ولي اين ها هم يک حقيقت است که با زندگي سومي ها پيوند خورده و قابل انکار نيست.
سردبير اين نشريه همان طور که در صفحه ي اول مشاهده کرديد خانم مليکا غريب دوست از کلاس دوم هستند که مثل سومي ها سرشان شلوغ نبود و زحمت سردبيري اين شماره را کشيدند. متن سردبيري را هم سردبير قديمي نوشت که من باشم. من نوشتم تا به شما بگويم اگر تا به حال در کلاس نشريه نبوده ايد نديده ايد رنجي را که انسان ها در راه ساخت و پرداخت يک نشريه مي کشند. اگر باز هم تمايلي به کلاس نشريه نداريد نشريه ها را بخريد و بخوانيد. چون همان طور که در شماره ي اول گفتم. هر سال بهتر از سال گذشته مي شود...
من نشريه سال ديگر را نمي بينم. اما اميدوارم جزيره ي پريروز، سه نقطه ي ديروز و برو بچه هاي امروز نشريه بهتري براي فردا بشود...
دوست رهسپار شما: سردبير قديمي.