من دلم اول مهر مي خواد ، من دلم عيد غدير مي خواد ، من دلم دهه ي فجر مي خواد ، من دلم اردوي اصفهان با قطار مي خواد ، من دلم برو بچ سومي رو مي خواد .....
ديروز رفته بوديم راه آهن ، به ستون زير تابلو نگاه كردم ديگه نه صدايي از بچه هاي سوم مي آمد نه خبري از سيب و هلو بود ، شلوغ بود امي شلوغي آن شب كجا و شلوغي ظهر ديروز كجا .......
دلم مي خواهد اندازه ي تمام خاطرات شيرين و تلخ گريه كنم ...