سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اینجا یادداشت ننوشتم، خیلی وقت است. چند باری آمدم که بنویسم. اما وقتی تاریخ آخرین یادداشت را دیدم برگشتم، احساس کردم وارد سمت دیگری از زندگی شده‌ام. یادداشت آخر برای 11 مهر 1400 است و 14 روز بعدش زندگی‌ام یک تکان عظیم می‌خورد. فکر می‌کردم دیگر آن آدم قبلی نمی‌شوم. وقتی یادداشت آخر را نوشتم، آدم بی‌خیال و خوشحال‌تری بودم. الان هم هستم، فکر نمی‌کردم بتوانم عادی زندگی کنم ولی عادی زندگی کردم.

حالا 27 ساله‌ام. عددش برای خودم هم عجیب است. یادداشت‌های قدیمی را که می‌خوانم نوشته‌ام 140 ماهه‌ام. با ماشین حساب گوشی حساب می‌کنم، حالا نزدیک به 330 ماهه‌ام. تعجب می‌کنم. از اینکه نزدیک 15 سال است این وبلاگ را دارم تعجب می‌کنم. از اینکه سال‌هایی که این وبلاگ را داشتم، بیشتر از سنم در زمان تأسیس وبلاگ شده تعجب می‌کنم. وقتی وبلاگ را راه‌اندازی کردم، 13 ساله بودم.

چند وقت پیش به لیلا پیام زدم که سال‌هایی که می‌شناختمت، بیشتر شد از سال‌هایی که نمی‌شناختمت، اینکه چه جواب داد یادم نیست. اما خودم، با خودم کیف کردم. اینکه سر قول نوجوانی‌ام ماندم. هر چند به غلط تا آخرش ایستادم، ایستادم و فهمیدم اشتباه کردم.

فونت صفحه‌ی مدیریت پارسی‌بلاگ ریز است و بعد از عمل چشم دیگر چیزهای خیلی ریز را خوب نمی‌بینم. وقتی به دکترم بابت ندیدن چیزهای خیلی ریز اعتراض کردم؛ گفت چشمت قبلش یک ذره‌بین برای دیدن چیزهای نزدیک بود ولی دور را نمی‌دید، حالا دور را می‌بینی اما دیگر آن ذره‌بین را نداری. یاد آن دیالوگ محبوبم از سریال نه خیلی محبوبم افتادم که می‌گفت:«همه چیزهایی که تو زندگی به دست اوردی و مدیون چیزهایی هستی که از دست دادی...» هر بار به این فکر می‌کنم که چقدر با آدمی که یادداشت قبلی را نوشته فرق دارم، دوباره به همین جمله برمی‌گردم، همه چیزهایی که به دست آوردم را مدیون چیزهایی هستم که از دست دادم...

شب نیمه شعبان است و من 27 سال و 9 ماه و 8 روزه‌ام.

 

پ.ن: چون یادم رفته‌بود که این وبلاگ دقیقاً چطور کار می‌کند دستم خورد و آخرین کامنت پست قبل حذف شد. :/ نامه را خواندم. خوشحال هم شدم. :)

پ.ن: دارم فکر می‌کنم که جهان عوض نمی‌شه، احساس ما به جهان عوض می‌شه. 


+تاریخ شنبه 102/12/5ساعت 11:11 عصر نویسنده polly | نظر