سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برگه های بچه های کلاس هفتم را صحیح می کنم. از دست مدرسه عصبانی م. کرونا هنوز تمام نشده. عید نوروز دو روز است به سر رسیده و من به خودم قول دادم فقط تا ساعت 6 برگه صحیح کنم و بعدش استراحت کنم که دیوانه نشوم. تفکیک دادن ساعت های کار و تفریح در روزگار مدرسه مجازی غیرممکن ترین کار دنیاست. تا ساعت 6 فقط 4 تا از تکلیف ها را صحیح کردم. می آیم توی وبلاگم تا برای جلسه بعد چند تا خاطره از نوجوانی ام پیدا کنم که برای بچه ها بخوانم. می خواهم خاطره آن روزی را پیدا کنم که برای اولین بار آقا را دیدم. اما متنش بیش از حد ایدئولوژیک است. در این سال های پسا 18 سالگی من پای همان اعتقادات پیشا 18 سالگی ماندم، اما همه چیز خیلی ساده تر و در لفافه تر برگزار شد. نمی دانم این خوب است یا بد. اما این روزها به تفاوت آدم ها، به کمتر بحث کردن و بیشتر کار کردن، به کمتر شعار دادن و بیشتر فکر کردن اهمیت می دهم. مهم نیست.

امروز 24 ساله و یازده ما و چند روزه ام. قریب به یک ماه دیگر 25 ساله می شوم. دلم برای نوجوان تنگ می شود، نوجوانی برایم مثل خانه است. حتی مقتضیاتش، مثل کتاب های نوجوان، مثل طرفداری از خواننده ها بازیگرها، مثل عاشق شدن های موسمی عجیب و غریب. مدام دلم برای خانه تنگ می شود. از دست مدرسه عصبانی ام و این قدر عصبانی م که جلوی کار کردنم را می گیرد. نمی دانم مهر آینده کجا هستم. حوصله مدرسه جدید را ندارم و از مدرسه قدیمی هم خسته و دلشکسته ام. اصلا شاید معلم نباشم، پایان نامه ام را چه کار کنم؟ اگر یکمرتبه وسط این همه کار و گرفتاری ازدواج کردم چه؟ پس کرونا کی تمام می شود؟

خاطره ی روز کنکور را برای هفتم ها جدا می کنم. می خواهم دراز بکشم و سریال ببینم. سریال های کره ای برایم شبیه خانه اند. چون همه شان یک طوری ربط به نوجوانی دارند. اما نمی بینم. مدرسه را چه کار کنم؟ تا سه شنبه می رسم همه ی این برگه ها را تمام کنم؟ در جنگ تن به تن این روزهای کرونا زده پیروز می شوم؟

مهرآینده کجا هستم؟


+تاریخ یکشنبه 100/1/15ساعت 6:15 عصر نویسنده polly | نظر