سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاعر می فرماد:

بیچاره قاصدک دلش را به باد داد،

اما نسیم فرصت عاشق شدن نداشت....

صبح چشم هایم را که شادمان باز می کنم و کماوبیش به چیزی فکر نمی کنم پیام تو را می بینم...

عصر دارم کتاب می خوانم، نوشته یار محمد دست گذاشته زیر چانه ی یاشا. یاشا یک دیوانه ی یاغی است، یار محمد هم یک آخوند درباری. هیچ کدام شبیه ما نیستند. ولی من دلم می شکند. باز هم می شکند. کتاب را می بندم و با بغض خودم را زیر پتو قایم می کنم. اگر کسی همان موقع از من عکس بگیرد و نشانت بدهد می گویی اینکه خیلی آرام است... و من نمی دانم باید چند بار دیگر بگویم که لیلا جان بغض در عکس معلوم نیست، دوربین رادیولوژی که نیست، چه بسا که همان هم بغض را نشان نمی دهد...

بعد پنهان شوم زیر پتو و تو بگویی "تو که این روزها مدام ناراحتی" که همان معنی "دیگر چه کارت کنم" را می دهد... و من شعر هایی بخوانم در همین مایه های "درد ما را نیست درمان الغیاث..." تو نمی دانی لیلا... "هجر ما را نیست پایان الغیاث...."

 

بعد آن روز آخر آخر لابد یک فایل صوتی توی اتاقم پیدا می کنی که همین بیت را می خوانم... و دریغا سوختگان عشق لیلا... دریغا سوختگان عشق.....

ناسرانجام معصومه ناسری طرح واژه طرحواژه


+تاریخ یکشنبه 94/4/21ساعت 7:49 عصر نویسنده polly | نظر