سفارش تبلیغ
صبا ویژن

می گفت:" خانوم؛ من و شما چه قدر به هم شبهیم.

هر دومون سال سوم تغییر رشته دادیم.

هر دومون هم قبلش روشنگر بودیم!"

لبخند می زنم که تا  آن طرف صورتم کش می آید

. با چشم هایی که برق می زند می گوید.

"تازه یه شباهت دیگه هم داریم!" 

. جواب می دهم.

"چی؟" و می خندم.

" هر دومون هم برنامه های گوشی مون رو هی پاک می کنیم و دوباره می ریزیم!"

بیشتر می خندم. بلند تر.

 

و تو چه هستی دخترک؟ پوسته ی تو خالی که یک رتبه ی دو رقمی و اسم دانشگاه تهران را یدک می کشد؟ که جدیدا دیگر خانوم صدایش می کنند و می نشیند و برای کسانی که فقط چند سال از خودش کوچک تر هستند روضه "برای زندگی هدف داشته باشید!" می خواند و خودش چیست به غیر از یک پوسته ی تو خالی؟ که خودش را پشت همه ی این نقاب ها قایم کرده....

 

می گفت:" مجبورم می کنند آدم خوبی باشم..."

می خندم! .... دیگر مجبوری... مجبوری عزیز من.... 


+تاریخ شنبه 93/9/22ساعت 11:8 عصر نویسنده polly | نظر