سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من هنوز هم امیدوارم ثریا با شهریار ازدواج کند. امیدوارم این لبخند های یواشکی شهریار تبدیل به غزل های عاشقانه غمگین نشود. فیلم را که برای بار چندم می بینم باز هم آرزو می کنم که این بار، لااقل این بار، این داستان پایان خوش داشته باشد.

هنوز هم میان شادی های کودکانه ی شخصیت کتابم آرزو می کنم هیچ وقت جنگ نشود و کوچه های رنگارنگ زندگی ش را با خاک یکسان نکند. با اینکه می دانم عراق سال ها پیش با تمام قوا به کشور عزیزمان حمله کرده است... ولی بازهم آرزو می کنم 31 شهریور 59 یک روز معمولی باشد....

حتی حین خواندن و یادآوری هزار باره ی داستان کوفیان با تمام وجودم امیدوارم این بار امامشان را تنها نگذارند، این بار مسلم بن عقیل را شهید نکنند، این بار امام به کوفه برسند، لااقل این بار....


راستی اینکه آدمی با امید زنده است یعنی همین؟

یا این همان است که ابن سینا می گفت شر و بدی ظاهری، مثل پژمرده شدن یک گل، مرگ یک جاندار، حتی وقایع ویرانگر طبیعی مانند سیل و طوفان و زلزله، زرد شدن و فرو ریختن برگ های سبز در پاییز و خواب طبیعت در زمستان ظاهرا نقص بعد از کمال است، اما در حقیقت همه ی فصول برای حفظ اعتدال طبیعت در پی یکدیگرند و در مجموع خیر و کمال طبیعت را تامین می کند...

 

اینکه شهریار و ثریا هیچ وقت به یکدیگر نمی رسند، اینکه عراق با تمام قوا به مرزهای کشورمان حمله ور می شود و رویاهای رنگارنگ کودکانه را خاکستری می کند و کوفیانی که امام نازنینشان را تنها می گذارند ظاهرا نقص بعد از کمال است وگرنه هیچ گاه غزل های پرمغز و محزون شهریار و روشنایی خاموش نشدنی شهیدان کربلا و دفاع مقدس میان تاریخ وجود نداشت...

 

راستی؛ ما کجای این داستانیم؟

 

 

پ.ن: شاید بی ربط باشد ولی: ظهور در هر حال اتفاق خواهد افتاد مهم این است که ما کجا ایستاده ایم.....

 


بعد.ن: من خوش بختم... دستم را گذاشته ام زیر چانه ام و تکیه داده ام به میز تحریرم و حامد زمانی گوش می دهم... و این ناب ترین لحظات زندگی یک دختر هجده ساله است...

پ.ن. بعد. ن: آتشی شعله ی نفرت افروخت تا مگر عشق پایان بگیرد، غافل از اینکه او مثل ققنوس تازه در شعله های جان بگیرد....


+تاریخ جمعه 93/6/7ساعت 7:50 عصر نویسنده polly | نظر